تقریبا برای اولین بار توی عمرم، به مامان گفتم خسته ام و از یه جایی به بعد خودم رو مرخص کردم و رفتم دوش بعد از مدرسه ام رو گرفتم.. یکم زدم توی سر و کله ی خودم که پاشو برو باشگاه و از این حرفا. حالا هم اینجام. توی ماگ کدوتنبلی ی بابا ماکیاتو درست کردم، پشت لب تاب نشستم و مینویسم.
افسردگی و اضطراب و انزوا نیست، واقعا فقط خوابم به هم ریخته. واقعا دارم بتمن میشم. روزا علاف و بیکارم و راه میرم و حرف میزنم، شبا مینویسم، میخونم، تکالیف و افلاینا رو انجام میدم و برای امتحانام درس میخونم. کلش همینه و یکم هم، خیلی خیلی کم هم اضطرابی که کم کم باید باور کنه همه چیز بین من و اون تموم شده و موو ان کنه.
کارنامه های نیم ترم اول اومدن و نظر همهامون این بود که کارنامه ها قابل پیش بینی بودن و نمره ی خیلی عجیب غریبی نداشتیم. پایین ترین نمره برای فیزیک بود، که این هم برام عجیب نبود. واقعا ازموونک هاش رو خراب کردم. واقعا همین فیزیک من رو از تجربی رفتن منصرف میکنه. اه. گور بابای پاسکال و نیوتون.
با ریحانه حرف میزدیم، فهمیدم سر کلاسای دینی واقعا کافر بی خدام. واقعا هر چرت و پرتی میگم که فقط زمان بگذره. از اون ور اگه جمع خیلی دیگه بی خدا پیغمبر باشن من میشم پاکدامن. نمیدونم.
سر کلاس شایسته امروز شعر گفتیم. اخرش گفت اگه کلماتتون رو محدود نمیکردم، لای کلمات گم می شدید. نمیدونم چرا اما "لای کلمات گم شدن" باعث یه جرقه در من شد.
با زهره خانوم ثبات حرف زدیم. گفت که دقیق شو و گفتم اگه دقیق بشم و از پسش برنیام از خودم متنفر خواهم شد. گفت بیا روی کمال گراییت دقیق شو. گفتم چشم هرچند که الان از اون سیری که توی دفتر امینی و مشک فروش طی کردیم چیزی یادم نیست.
کاش یکی به راننده سرویسم بگه لازم نیست مراقبم باشی. ماشین بوی شیر گندیده میده و منم مقنعه سرمه و سرما نمیخورم. بس کن راننده علی. هی پنج دقیقه یبار شیشه رو میده بالا. نکن مرد من نمیتونم نفس بکشممم. انیتا و سوفیا هم اگه مشکل داشته باشن میگن دیگه. اه!
حدودا صد صفحه از جلد سوم پادشاه گناه مونده. بعدش یا هانتینگ ادلاینه(ادیو بوکش رو هم توی پاپیروس پیدا کردم) یا کینگ اف اسلوث که جلد چهارمه. بعدش هم زندگی نامه ی همسر شهید مدقه و ارمیا و اتش دزد که برای نگارشه. از هر فرصتی برای خوندن استفاده میکنم. حتی با وجود این که میدونم به اون صد تا کتاب تا دی نمیرسم. تا الان شصت و خورده ای شده و اگه بخوام تا تولدم با همین فرمون برم جلو میرسم به هفتاد میرسم فکر کنم. خاله مریم میگه اینک شوکران خیلی رومانتیکه، یهو برگشتم گفتم از این هاست که مرده اخرش شهید میشه؟ سوال مسخره ای بود چون زندگی نامه ی همسر شهیده. مثل اینه که بپرسی شب تاریکه؟ یا شکر شیرینه؟
شبیه اینه که دارم به یه درونگرا تبدیل میشم، اما واقعا فکر کنم فقط خوابم میاد. وقتی خوابم میاد بیزاری از ادم ها در گوشت و خون و استخوانم احساس میکنم. واقعا از ادمایی که ادمن بدم میاد.
شایسته اومد نمک بریزه گفت من کلاس جادوگری میرم، گفتم منم خودخوان یاد میگیرم. اتفاق جالب کلاسشون ولی این بود که از دور بکگراند لپ تاب چیستا جون بی ال به نظر میرسید اما لب تاب رو به تلویزیون وصل کرد بعد از سه چهار ساعت شوک و هیجان فهمیدیم که یارو دختره. بابا خب از دور دیده نمیشددد فقط فک زاویه دار و سیب گلوش رو میدیدیممم. همون اول هم همه توی یه لحظه برگشتیم واکنش فاطمه رو ببینیم. بلند گفت دیدمش و هی برنگردید من رو نگا کنید. ولی خب ما بازم برگشتیم و نگاش کردیم.
رابطه ام داره با وطن پور و حورا و الا یجوری میشه. من اینا رو به هم وصل میکنم ولی خب احساس میکنم که من نباشم فرقی هم نمیکنه. خوشبختانه یا متاسفانه، فهمیدم اگه نباشم واقعا برای هیچ کس فرقی نمیکنه. و این مضطرب کننده و ارامش بخشه. ارامش بخش از این رو که جدیدا دارم عقب نشینی میکنم. جا نمیزنم، فقط عقب نشینی میکنم. به تازگی زندگی در سکوت و دور از هیاهوی انسانی را دوست داشتنی یافته ام.
دوباره یه اهنگ کانن گری رو دانلود کردم. کاش یکی بود حداقل اذیت میکرد اینا رو گوش بدیم گریه کنیم.
با بیشتر شدن حجم کارا و خستگیم بعد از مدرسه و رویاهای روزانه ام، خلاء عاطفی ام که پیش تر ذکر کرده بودم به گونه ای از یادم رفته. حالم با داستان خوب است. با مرد های سی و خورده ای ساله و ایدل هایم. مشکلیه؟ بهتر از اینه که برم دنبال پسر مردم از راه به درش کنم.
یکی از روابط مهم و پررنگم کنه همون سال هفتم شکل گرفته درحال محو شدنه. ناراحت نیستم چون من مقصر نیستم یا حداقل هیچی نگفته پس من میتونم تصور کنم که مقصر نیستم. دیر یا زود باید اینطوری میشد. توی دنیاهای یکسانی نبودیم. اشکال نداره. پیش میاد. یکی دیگه از اکس فرند ها هم پنج دقیقه یه بار چشم و ابرو میاد که ببین داری الان با کیا میگردی؟ منم توی دلم میگم که حداقل احساس امنیت دارم، مسخره نمیشم و راحتم. خب، این ادما هیچ وقت بهم با سرنگ عذاب وجدان تزریق نکردن و یه جوری رفتار کردن که من بهشون اعتماد کنم تا هرکی یه چیزی درموردشون گفت باور نکنم. تو چیکار کردی؟ دلقک.
فردا احتمالا جواب امتحان زبان هامون میان. خوشحالم و امیدوارم بالای پنجاه گرفته باشم( به یه دلیل که نمیدونم از 55 امتحان میدیم نه از 100) امتحان زیست امروز رو هم خیلی خوب دادم! فقط روی مقایسه ی ویروس و باکتری شک داشتم که خب یادم رفته اندازه رو بنویسم و خییلییی زیاد نوشتم تا در نهایت دوتاش درست در بیاد. اومدم خونه فهمیدم یادم رفته همایستایی رو هم بنویسم. سروناز گفت چرا همه چیز رو میدونی؟ این کلمه ها رو هنوز نخوندیم! نمیدونستم چی بگم که نرد به نظر نیام پس جواب ندادم. راستش انگیزه ام اینه که مردم ازم نمره ام رو بپرسن و من بگم کامل شدم. جدی جدی همینه.
تا اینجا اومدم بذارید این رو هم انجام بدم:
بر اساس پلات توییست ها و ارزش داستانی:
Twisted game
King of pride
Twisted hate
King of greed
Twisted love
King of wrath
Twisted lies
بر اساس خلاقیت و ایکانیک بودن سکانسای عاشقانه
King of pride
T. lies
King of wrath
T. hate
King of greed
T. game
T. love
بر اساس اسپایس و خلاقیت در اون
T. hate
T. lies(پدر کریستینننن)
T. game
king of pride/ wrath
king of greed
T. love
همسر موردعلاقمممم؟
1_کریستین هارپر(T. Lies)
2_دانته روسو(King of wrath)
3_کای یانگ(King of pride)
4_ریس لارسن(T. Game)
5_دومینیک داونپورت(King of greed)
6_جاش چن(T. Hate)
7_الکس ولکوو(T. Love)
_نورین
پ.ن: تو میگی من رو دوست داری ولی بهم نمیگی غرور و تعصب بخون، منو نمیبری جزیره ی خانوادگیتون، برام صد تا گل اوریگامی درست نمیکنی، توی گالری هنریم همه ی عکسام رو نمیخری و برام اهنگ نمیخونی، برام نیک نیم نذاشتی، منو نمیبری کتاب خونه ی شخصیت، یا والهالا، یا عمومی(سکانسای کتابخونه واقعا مبارکن.)