ویرگول
ورودثبت نام
سمیرا آبادی
سمیرا آبادی
سمیرا آبادی
سمیرا آبادی
خواندن ۱ دقیقه·۱ ماه پیش

دنده عقب با اتو

صندلی عقب همیشه شلوغ‌تر از کل دنیا بود.

پاهای‌مان به هم گیر می‌کرد

قرعه‌کشی می‌کردیم کی کنار پنجره بنشینه

آدامس‌ها زیر صندلی چسبیده بود

و همه قسم می‌خوردیم کار ما نبوده.

شیشه‌ها پایین

باد موهامون رو می‌برد هر جا دلش می‌خواست

مامان هی اخم می‌کرد

بابا هی نشنیده می‌گرفت

و ما تو جاده فقط قهقهه می‌زدیم

انگار خودِ خنده‌ها بنزین ماشین بود.

کولر که می‌سوخت

در بطری نوشابه رو باز می‌کردیم

گازش که می‌پرید، مسابقه می‌ذاشتیم کی زودتر تموم کنه

بعد هم حرص می‌خوردیم

چرا زود تموم شد.

هر پیچ جاده یعنی یه جیغ

هر تونل یعنی یه نفس حبس

هر توقف یعنی دویدن سمت طبیعت

بدون اینکه بدونیم طبیعت دقیقاً کجاست.

رادیو هر وقت خش‌خش می‌کرد

بابا ضربه می‌زد به داشبورد

انگار با رادیو قهر و آشتی قدیمی داشت

ولی وقتی آهنگ‌های قدیمیش می‌اومد

یه‌هو صورتش نرم می‌شد

و ما می‌فهمیدیم

بزرگ‌ترها هم بچگی داشتن

فقط خوب قایمش کردن.

گاهی هم وسط سفر

مامان با پاکت میوه از عقب برمی‌گشت

سیب‌ها رو بدون چاقو قاچ می‌کرد

ما هم بدون نوبت برمی‌داشتیم

و او وانمود می‌کرد نمی‌بینه

فقط لبخند ریزی گوشه لبش می‌نشست.

اون ماشین فقط ما رو تکون نمی‌داد

ما رو بزرگ می‌کرد

بدون اینکه بفهمیم بزرگ شدیم.

یه روز فروخته شد

رفت برای ساختن قصه‌های یک خانواده جدید

و ما موندیم

با عکس‌های تار

و خاطراتی که فقط توی حرکت، زنده‌ست.

ماشین‌ها فقط ما رو نمی‌برن جلو

یه‌کم از گذشته‌مون رو هم با خودشون می‌برن

تا هر وقت دلتنگ شدیم

برگردیم و بگیم:

«اون روزا، تو صندلی عقب… زندگی قشنگ‌تر بود.» 🚗✨

جادهماشینقصهمادرخنده
۳
۰
سمیرا آبادی
سمیرا آبادی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید