امیرخان
امیرخان
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

هیچ میدانی گذر زمان با من چه کرد

گاهی اوقات خیالم امید آرزویم میشود حال خوب حس سبز قلبم میشود خیال روزی امید است روزی حسرت چو قهوه تلخ روزگار است روزی فکر من در خیال فکر تو شاید امید به دیدار تو پمپاژ عشق اسمانی بود در قلبم نگاهم گره شده است به اسمان نگاه کن اسمان فهمید در فراقت چه در سوز گدازم سیاه کرده بر تن کشیده لباس سفید را از مرغان الماس پر چه خواهم چه نخواهم بازی وصال اینست اخر بازی تیغ فراقست می برد چاقو بعد بریدن ها. دل سیر شد به نداشته ها






































خیال روزی امید است روزی حسرت چو قهوه تلخ روزگار است



روزی فکر من در خیال فکر تو شاید امید به دیدار تو پمپاژ عشق اسمانی بود در قلبم

نگاهم گره شده است به اسمان نگاه کن اسمان فهمید در فراقت چه در سوز گدازم سیاه کرده بر تن کشیده لباس سفید را از مرغان الماس پر

چه خواهم چه نخواهم بازی وصال اینست اخر بازی تیغ فراقست

می برد چاقو بعد بریدن ها. من بریدم از تمام ستاره ها


عشقارزوفراقامید
INFP غرق رویاها جایی غیر از اینجا وی چند وقت پیش رد دادshad:Amir1384er
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید