فاطمه کاظمی·۳ سال پیشآخرین جرعه آبمیوهبا بی میلی از اتاقش خارج میشوم.میدانیتمام شدن ۵۰ دقیقه مثل لحظه ایست که آخرین جرعه آبمیوه خنکت را در گرمای تابستان مینوشی و میگویی ای ک…
فاطمه کاظمی·۳ سال پیشسفر در تاریکینمیدانم لحظه ای که لامپ اتاقت را خاموش میکنی و روی تخت دراز میکشی به چه فکر میکنی. گوشیت را چک میکنی یا عینکت را در میآوری. شاید هم ب…
فاطمه کاظمی·۳ سال پیشفتلیه دندانمحکایت دندان درد های وسط جلسه رواندرمانی عجیب است. انگار دندان هایم شمع های سفید محکمیاند که فتیلهش درد میکند.گاهی بعد کابوسهایم این در…
فاطمه کاظمی·۳ سال پیشسفر به روشناییچشمانم را باز کردم. از تاریکی شب به روشنایی روز سفر کردم. سکوت خانه برایم عجیب بود. ساعت چند است؟ ای وای! تا ساعت یک چیزی نمانده و من هنوز…