فاطمه کاظمی
فاطمه کاظمی
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

آخرین جرعه آب‌میوه

با بی میلی از اتاقش خارج می‌شوم.
میدانی
تمام شدن ۵۰ دقیقه مثل لحظه‌ ایست که آخرین جرعه آبمیوه خنکت را در گرمای تابستان می‌نوشی و می‌گویی ای کاش تموم نمی‌شد .
به خیابان می‌رسم. کرکره ها پایین است.تا چشم کار می‌کند جای پارک گیر می‌آید. و این قسمت عجیب این روزهاست. کویید۱۹ و تعطیلی مراکز خرید!
اما بازهم چیزی از جذابیت درختان دوطرف خیابان کم نمی‌شود.
سوار ماشین می‌شوم.
یکی ماشینش را دوبله پارک کرده و مجبورم منتظر بمانم که یا پلیس بیاید یا راننده ماشین.
شیشه را پایین می‌دهم و موسیقی را پخش می‌کنم .به درختان نگاه میکنم
سبز سبز.
جذاب تر از همیشه .
ماسکم را پایین می‌دهم.نسیمی دلنواز صورتم را نوازش می‌کند.
انگار درختان دوطرف خیابان را آذین بسته اند. مناسبتش را نمی‌دانم.
این همه صبوری از من بی سابقه است!
تقریبا ده دقیقه منتظر راننده‌ی خوش وجدان می‌مانم. اما عجیب است که وقتی می آید نه با او بحث میکنم نه برایش بوق می‌زنم.
شاید برای همسرش گل خریده
شاید برای فرزندش
شاید برای مادرش
نمی‌دانم.

سرم درد می‌کند.
دوشنبه ها بعد جلساتم حال عجیبی دارم . از یک طرف انگار چشمانم روشن می‌شود و همه جا واضح تر از قبل . با رنگ و بویی دیگر.
از طرف دیگر سردرد ،دندان درد،خستگی
سردرد
سردرد
سردرد


رواندرمانیصبوریکویید19کروناروانشناسی
جایی میان حل مسائل فیزیک و شیمی تصمیم گرفتم آدم‌ها را دنبال کنم که برایم معنی دارند...و اکنون اولین خان از هفت خان رستم را در دانشگاه تهران به پایان رساندم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید