بیگانه.
بیگانه.
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

از زبان شمع...

میسوزی و میسوزم، میگریی و میگریم، تباه میشوی و تمام میشوم...

روزهارا به انتظارت لب پنجره، آتش دل زنده نگه میدارم تا بیایی...
از پشت شیشه، پروانه هارا میشمارم و هربار، لعنتی به این جهان تیره دل هفت رنگ میفرستم که چطور دل هارا اسیر تنهایی کرده است...
آزادی از این جهنم کور و سرد، در یک قدمی ما، پشت مرز دیوار قلب ها انتظارمان را میکشد...
دیواری شیشه ای که طعم آزدی عشق را زیرزبانمان می دواند و درآخر با زهرخندی مارا راهی دالان عمیق تنهایمان میکند...

و باز شب میرسد...شب هارا دوست دارم چون کنارم هستی...هرچند غمگینی...
بعد از یک روز غربت در این شهر آشنا و تحمل نقاب سنگین لبخند، به خانه باز میگردی و من منتظرت هستم تا دوباره شب را غرق اشک کنیم....
دوستت دارم!...به اندازه ی تمام نفرتی که به انسان ها داری....
دوستت دارم!...به اندازه ی تمام زخم های قلبت...و دوستت دارم به اندازه ی تمام پروانه های دنیا...

وجودمان ننگ زمین است...هرکه دورمان می گردد را میسوزانیم و هرآتشی که به پایمان سوخت را غرق میکنیم...

تشنه ام...تشنه ی یک لحظه تماشای عاشقانه چرخیدن پروانه ها به دور آتش...چرخیدنی خالی از سقوط و سوختن...
توام تشنه ای...تشنه ی دیدارش...و دلتنگی...دلتنگ چشمانش...
یادش را در چشمانت می بینم و رد پایش را در قلبت...
رد پای زخمی که عشق را خونریزی میکند...

هرچه کمتر تشنه تر...این قانون زمین است اما چه کم ها که هلاکت تشنگی را خاموش کردند..
چه آتش هایی که با کمترین نفرت، گر گرفتند و چه آتش ها که با کمترین عشقی به خواب رفتند..

من هم کم کم به خواب میروم و پروانه ام از نور دورخواهد ماند...
سوسوی ضعیفی از وجودم می درخشد و من هم میهمان تاریکی خواهم شد..و تو تازه متوجه من شدی...
متوجه عاشقانه کنارت گریستن هایم...متوجه تمام لحظاتی که همراه با قلبت سوختم..
حتی تباه شدن هم برای تو زیباتر بود...

سوختی و سوختم...گریه کردی و گریه کردم...تباه شدی و تمام شدم...




#بیگانه_میم_الف

شمعپروانهعشقزخم
بگفت آشفته از مه دور بهتر..
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید