ویرگول
ورودثبت نام
Aida G
Aida Gبرای بقا در صنعت کار میکنم ,ولی برای روحم مینویسم.
Aida G
Aida G
خواندن ۱ دقیقه·۲ روز پیش

وقتی زمان در آینه مکث می‌کند

از خواب بیدار شد.
مثل همیشه جلوی آینه رفت؛
برای اینکه دوباره خودش را برانداز کند و از حضورش لذت ببرد.

نگاهی به اندام ظریفش انداخت.
موهای مشکی و بلندش را شانه زد، بست،
و بعد رفت تا برای حرکت به سمت شرکت آماده شود.
دست و صورتش را شست، صبحانه خورد
و دوباره مقابل آینه ایستاد؛
این بار برای آخرین نگاه به تیپی که قرار بود با آن وارد روز شود.

اما ناگهان…
در آینه حس کرد سفر می‌کند.

تصویر لرزید.
لباس رسمی محو شد
و خودش را در لباسی ایرلندی دید؛
لباسی متعلق به سال‌هایی بسیار دور.
پارچه‌ای سنگین اما ارزنده،
با دوختی ظریف و وقارآمیز.

همان چشم‌های مشکی،
همان موهای بلند و تیره،
اندامی کشیده،
موهایی آراسته؛
اما این‌بار نه برای شرکت،
بلکه مثل یک پرنسس.

آینه دیگر شیشه نبود؛
پنجره‌ای بود به زمانی که در آن
هیچ عجله‌ای وجود نداشت،
هیچ جلسه‌ای،
هیچ بایدی.

خواست پلک بزند
اما تصویر لبخند زد؛
لبخندی آشنا،
انگار که می‌گفت:
«من همیشه اینجا بوده‌ام؛
تو فقط یادت رفته بود.»

صدای ساعت قطع شد.
آینه آرام گرفت.
لباس ایرلندی ناپدید شد.

او ماند
و زنی که می‌دانست
در پسِ این روزهای مدرن،
نسخه‌ای از خودش هنوز
در زمان قدم می‌زند.

تناسخانسانداستانداستان کوتاهداستان نویسی
۰
۰
Aida G
Aida G
برای بقا در صنعت کار میکنم ,ولی برای روحم مینویسم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید