ویرگول
ورودثبت نام
کوپوفسکی
کوپوفسکیمن امیدوارم!
کوپوفسکی
کوپوفسکی
خواندن ۱ دقیقه·۵ ماه پیش

مدرسه، دست از سرم بردار!

یک‌وقت‌‌هایی اینقدر از دست مدرسه عصبانی می‌شوم که می‌خواهم داد بزنم و فرار کنم!

بعضی وقت‌ها هم مانند کسانی که وقتی وارد فضای شلوغی می‌شوند، به محض ورود به مدرسه، احساس تهوع و سرگیجه به‌ام دست می‌دهد و وقتی هم می‌خواهم در کلاس در لاک خودم فرو بروم و به حال و روزم فکر کنم، مگر رفیق های زگیل‌ام می‌گذارند! آن وقت علاوه بر حالت تهوع و سرگیجه می‌خواهم گریه هم بکنم!

بعد به آبخوری می‌روی و می‌خواهی دو چکه آب بخوری، می‌بینی یکی پاکت آبمیوه‌اش را انداخته است در آبخوری، دیگری بسته‌ی کیکش را و آن یکی هم هسته‌ی میوه‌اش را، خب دیگر ولش کن!

دستشویی هم که می‌روی اینقدر کثیف است که اصلاً یادت می‌رود که دستشویی داشته‌ای!

زنگ تفریح تمام می‌شود و به کلاس می‌روم، حالا با عصبانیت معلم روبه‌رو می‌شوم. وقتی دانش‌آموزی کاری منشوری انجام می‌دهد! و بعد ثانیه‌شماری می‌کنم و به ساعت نگاه می‌کنم و خدا خدا می‌کنم که زنگ بخورد و این مدرسه‌ی لعنتی تمام شود!‌

مدرسهدلنوشتهداستانخودشناسیرشد فردی
۱۲
۲
کوپوفسکی
کوپوفسکی
من امیدوارم!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید