دختری با کفش های قرمز
دختری با کفش های قرمز
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

از اینجا شروع میشه...

خیلی پرم!

یک ماه و چند روز دیگه وارد 24 سالگی میشم و حرف هایی هست که هیچوقت هیچ جا ابدا بازگو نکردم

نمیدونم شاید ترسیدم قضاوتم کنن

شاید ترسیدم بهم طعنه بزنن یا سرزنش بشم

خجالت میکشیدم کسی شرایطمو بدونه

آخ!!!!!

اما تا الان راجبش با هیشکی حرفی نزدم

نمیتونم دردودل کنم این خیییلی سخته واقعا سخته!

هم انگیزه دارم هم از درون پوچم

قوی ترین آدمی ک توی زندگیم دیدم خودم بودم همیشه و دلم میخواست یکی عین خودمو کنار خودم داشته باشم...آخ!!!!!

خیلی تلخه صحبت کردن از گذشته ...پر از رنجش ، خشم ، کینه ، حال بد و حسای منفیم

چیزایی که بهم گذشت حرف زدن ازش سخته

امیدوارم یه روزی بتونم آرامش درونی پیدا کنم...

داستان کوتاهروزمرگیداستان تاریکزندگی نامه
تو روزای بارونی، برخلاف همه همیشه خوشحال ترینم!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید