میخوام لباس بپوشم یه مانتوی خنک نخی با یه شلوار بگ گشاد و یه کوله پشتی بندازم پشتم ، شالمو رها بندازم روی سرم و بزنم بیرون.
برم ترمینال آزادی وایسم و اولین ماشین به مقصد شمال رو سوار شم ...کجا؟ هرجا. هرجای شمال که دریا باشه
میخوام کل مسافت جاده رو هندزفری بذارم و آهنگ گوش کنم ... میخوام تمام مسیر سرمو بچسبونم به شیشه ی ماشین و کسی کاری به کارم نداشته باشه و من اشک بریزم تا برسم به مقصدم
پیاده که شدم راه بیفتم به سمت دریا...مستقیم ، بدون رفتن به هتل و ویلا!
وایسم جلوی آب ، کوله مو بندازم زمین کفشامو هم دربیارم و برم سمت آب ...تا زانو.
میخوام همه ی این خستگیارو بشوره ببره میخوام ازمن یه من جدید بسازه ...میخوام انرژی و سرحالی آدم 5 سال پیش رو داشته باشم
آب تا زانوهامه ولی احساس غرق شدن دارم من غرق شدم توی زندگیم میخوام التماس کنم یکی نجاتم بده من دیگه زورم نمیرسه دیگه تو توانم نیست...
اطرافمو نگاه میکنم امیدوارم خلوت باشه درواقع امیدوارم هیچ آدمی اون اطراف نباشه . میزنم زیر گریه تا سبک بشم از اون گریه هایی که توی خونمون و سرکار و خیابون و مهمونی و هیچ جا نمیتونم بکنم.
گریه میکنم هق میزنم آروم نمیشم...میام بیرون از آب ، وایمیسم خشک بشم کفشامو میپوشم کوله مو برمیدارم دوباره به مقصد خونمون حرکت میکنم
شکست عشقی؟ نه بابا! شکست عشقی نخوردم فاز ناله هم ندارم ...دارم زیر بار مسئولیت های زندگی له میشم دغدغه هام زیادن هیچکدوم هم مناسب یه دختر 24 ساله نیست و فقط دلم دریا میخواد...