تاحالا برات پیش اومده به خاطر علاقه زیاد به یه نفر، از خودت، از خط قرمزات بگذری؟ تا حالا شده اونقدر حال یه نفر برات مهم باشه که حاضر باشی هرکاری براش انجام بدی؟ حتی اگه به قیمت حال بد خودت تموم بشه؟!
تا حالا شده با کلی ذوق و شوق برای هر مناسبتی برنامه بچینی، سوپرایزش کنی و بهترینها رو هدیه بدی؟!
این حس همیشه قشنگه... شاد کردن بقیه رو میگم! اگه اون آدم شده باشه بخشی از وجودت، قشنگترم میشه!
حالا این وسط، طرفت، اگه خیلی آدم باشه، ذوق میکنه، ازت تشکر میکنه و حتی برات جبران میکنه! آخ از اون وقتی که اونم همینجوری به فکرت باشه و جبران کنه... آخه میدونی؟ آدمایی که ازین ذوقا دارن، هیچوقت انتظار جبران ندارن ولی ته دلشون قنج میره که یه نفر برای خودشون هم همینطوری باشه؛ همینقدر دلسوز، همینقدر حامی، همینقدر عاشق!
اصلا کیه که بدش بیاد از عشق دو طرفه؟ کیه که بدش بیاد سرشو با اطمینان بذاره رو شونهی یارش و دلش قرص باشه از اینکه اون برای خودِ خودِ خودشه و قرار نیست هیچ اتفاقی بینشون جدایی بندازه؟ کیه که از دوست داشتن بترسه؟
دوست داشتن فقط یه جا ترسناک میشه! اونجایی که میبینی علاقت شده یه طرفه، تو میکاری و اون فقط درو میکنه! میبینی تو روز به روز کوچیکتر میشی و اون بزرگتر، تو روز به روز تنهاتر میشی و اون شلوغتر، تو روز به روز متعهدتر میشی و اون...
و بعد از یه جایی به بعد، همه چیز میشه توجیه و توجیه و توجیه! و چقدر دكتر على شريعتى به پوران شريعت رضوى ، زيبا نوشت :
"آن کسی که تو را واقعا دوست دارد، به آسانی نمیلغزد و به زودی فریب نمیخورد و با هر مشکلی و هر محرومیتی که پیش آید، ثبات خود را از دست نمیدهد"
و چه آدمهایی که با ثبات پا پیش گذاشتند، عواطف و احساساتمون رو گرفتند و چطور پا پس کشیدند...
کاش یاد بگیریم وسط عاشقانههامون، اول عاشق خودمون باشیم... که اگر دیگری رفت، اگر نموند، یه قلب پر حسرت روی دست خودمون نمونه...
کاش یاد بگیریم خودمونو بیوقفه، وقف بقیه نکنیم...