
تو که دستت به نوشتن آشناست
دلت از جنس دل خستۀ ماست!
دل دریا را نوشتی
همه دنیا را نوشتی
دل ما را بنویس !
بنویس هر چه که ما را به سر آمد
بد قصه ها گذشت و بدتر آمد
بگو از ما که به زندگی دچاریم
لحظه ها را میکشیم، نمی شماریم
بنویس از ما که در حال فراریم
توی این پاییزِ بد فکر بهاریم
دل دریا را نوشتی
همه دنیا را نوشتی
دل ما را بنویس!
دست من خسته شد از بس که نوشتم
پای من آبله زد از بس که دویدم
تو اگر رسیده ای ما را خبر کن
چرا آنجا که تویی ، من نرسیدم؟
تو که از شکنجه زارِ شب گذشتی
از غبار بی سوارِ شب گذشتی!
تو که عشق را با نگاهِ تازه دیدی
بادبان به سینۀ دریا کشیدی!
بنویس از ما که عشق را نشناختیم
حرف خالی زدیم و قافیه باختیم
بگو از ما که تو خانه مان غریبیم
لحظه لحظه در فرار و در فریبیم
بگو از ما که به زندگی دچاریم
لحظه ها را می کشیم ، نمی شماریم
دل دریا را نوشتی
همه دنیا را نوشتی
دل ما را بنویس!

پ ن: شعر برداشتی از ترانه ابراهیم حامدی ( معروف به اِبی) به نام " بنویس"!