ویرگول
ورودثبت نام
خانوم میم
خانوم میم
خانوم میم
خانوم میم
خواندن ۱ دقیقه·۹ ماه پیش

مامانوئل بودم

۲۹ اسفند ساعت چهار، زبون روزه، خودمو رسونده بودم انقلاب، پیاده مغازه‌هارو گشته بودم، برای خانوادم دونه دونه چیزهایی که فکر میکردم اگر هدیه بگیرن خوشحال میشن رو براشون خریده بودم، برای خودمم یه کیسه پارچه‌ای با چاپ فرندز خریده بودم.

۳۰ فروردین شب، آهنگ میخوام برم به تهرون اندی رو گذاشتم یه نفری شروع کردم رقصیدن، بدون اینکه کسی بلند شه، اون کیسه رو هم هی چرخوندم با خودم، تا آخر آهنگ رقصیدم. و بعد دونه دونه شروع کردم دست کردم تو کیسه عیدی‌هاشونو دادم.

آدما از هدیه گرفتن خوشحال میشن، بزرگ و کوچیک هم نداره، بعد مراسم مامانوئل بازیم برای چند ثانیه تا یک دیقه هر کی سرگرم بالا پایین کردن کادوی خودش بود و این برام خیلی جذاب بود :))

زدم به تخته و گفتم خدا رو شکر که منو دارید… ولی چیزی که از ذهنم گذشت این بود که اگر روز شب قبل تولدم نمیترسیدم، و توی اون کوچه رفته بودم که از اون آدرسی که بهم دادن، اون چیزی که برای خودکشی میخواستم بگیرم که روز تولدم خودمو تموم کنم، اینا چی میکردن؟

میدونم که اینا ادامه میدن، میدونم که دووم میارن، ولی دلم میسوزه که این طرف زندگیم انقدر سخت شده و انقدر از پسش بر نمیام، که راهی برام نمونده، از طرفی مامان بابام در باغ سبزی نشونم نمیدن که برم بهشون بگم کمک میخوام دارم له میشم، شما که بزرگترید بیاید این سقفی که داره میافته روم رو یه کم نگه دارید، فکر میکنن اگر دل به دلم بدن پررو میشم، ولی با این رفتارشون من فقط تنها تر شدم…

ولش کن..

بیا اینجوری فکر کنیم اینا میشه یه خاطره هایی که بگن خوب بود، باهاش خوش گذشت، زندگی رو بلد بود…

عید نوروزخودکشیرقصعیدی
۶
۲
خانوم میم
خانوم میم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید