ویرگول
ورودثبت نام
جادوگر خیال
جادوگر خیال
جادوگر خیال
جادوگر خیال
خواندن ۲ دقیقه·۷ ماه پیش

فراتر از گلوله ها

خلاصه قسمت ۸

هاجین اولین درس‌های بقا را با دی.او شروع کرد، اما پیش از آنکه آموزش کامل شود، دشمنان سر رسیدند و همه چیز به هم ریخت.

فراتر از گلوله‌ها – قسمت نهم

اتاقی که نباید وجود داشته باشد

دی.او سریع اطراف را بررسی کرد. "چند نفرن؟"

مرد نفس‌نفس‌زنان جواب داد: "حداقل ده نفر... و کاملاً مسلح!"

هاجین احساس کرد قلبش به تپش افتاده. ده نفر؟! اون‌ها هیچ شانسی نداشتند!

دی.او اخم کرد و ناگهان نگاهش روی یکی از دیوارهای قدیمی افتاد. انگار چیزی را به یاد آورده باشد.

بدون هیچ توضیحی به سمت دیوار رفت و دستش را روی یک تکه از آن گذاشت. با کمی فشار—

"کلیک!"

دیوار با صدای آرامی باز شد و مسیری تاریک را آشکار کرد.

هاجین چشمانش گرد شد. "اینجا چیه؟!"

دی.او سریع بازوی او را گرفت. "وقت توضیح دادن نداریم. باید بریم داخل!"

مردی که به آن‌ها هشدار داده بود، متعجب به دیوار نگاه کرد. "این... این اتاق از کجا اومد؟ من سال‌هاست که اینجا کار می‌کنم و هیچ‌وقت چیزی دربارش نشنیدم!"

دی.او با لحنی جدی گفت: "چون قرار نبود کسی بدونه."

هاجین چیزی نگفت، اما حس عجیبی داشت. چطور دی.او از وجود اینجا باخبر بود؟!

قبل از اینکه سوال بیشتری بپرسد، دی.او او را داخل کشید و در را بست.

تاریکی مطلق...

تنها صدای نفس‌هایشان در اتاق پیچید.

هاجین دستش را روی دیوار کشید. "اینجا دقیقاً چیه؟"

دی.او چراغ کوچکی را روشن کرد و نور ضعیفی اتاق را روشن کرد. یک اتاق مخفی، پر از جعبه‌های چوبی و تجهیزات قدیمی... و درست وسط آن، یک لپ‌تاپ خاموش روی یک میز فلزی.

هاجین به لپ‌تاپ اشاره کرد. "این چیه؟"

دی.او چهره‌اش را جدی کرد. "این... دلیل اصلیه که دشمن‌ها دنبال ما هستن."

هاجین به او خیره شد. پس این ماجرا از همون اول هم فقط درباره‌ی فلش نبود. یه چیز بزرگ‌تر پشت این همه تعقیب و گریز بود...

اما ناگهان—

"بنگ! بنگ!"

صدای گلوله‌ها از بیرون شنیده شد.

دی.او به سرعت لپ‌تاپ را برداشت و دست هاجین را گرفت. "ما باید از اینجا بریم. وگرنه، زنده نمی‌مونیم."

هاجین به در بسته نگاه کرد. آن بیرون، دشمنانشان منتظر بودند.

پس راه فرارشان کجا بود؟!


---

پایان قسمت نهم...

آیا دی.او و هاجین می‌توانند از راه مخفی فرار کنند؟ چه رازهای بیشتری در انتظارشان است؟



خب جذابه یا نه؟


قسمت هشتم داستانم اگه خواستی بخون


https://vrgl.ir/5r1cs

هیجانجناییطنزماجراجوییعاشقانه
۱۳
۴
جادوگر خیال
جادوگر خیال
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید