ویرگول
ورودثبت نام
جادوگر خیال
جادوگر خیال
جادوگر خیال
جادوگر خیال
خواندن ۲ دقیقه·۸ ماه پیش

فراتر از گلوله ها

در قسمت قبلی چه گذشت

دی.او و هاجین به یک کافه‌ی مخفی پناه می‌برند. دی.او فلش‌مرموزی را از گاوصندوق بیرون می‌آورد و فاش می‌کند که اطلاعات داخل آن می‌تواند آدم‌های قدرتمندی را نابود کند. اما هنوز فرصت فکر کردن ندارند—چرا که دشمن پیدایشان می‌کند...

فراتر از گلوله‌ها – قسمت چهارم

کافه‌ی مخفی – لحظاتی بعد

بووووم!

دی.او بدون لحظه‌ای تردید شلیک کرد و مهاجم اول را از پا درآورد. اما بقیه هنوز آن بیرون بودند. صدای فریاد و پاهایشان که روی زمین کوبیده می‌شد، در سکوت شب پیچیده بود.

هاجین که هنوز روی زمین بود، با چشم‌های گرد به دی.او خیره شد. "تو دقیقاً کی هستی؟!"

دی.او که مشغول عوض کردن خشابش بود، بدون اینکه نگاهش را از در بگیرد، جواب داد: "بعداً می‌فهمی. ولی اگه همینجا بمونیم، قراره زنده نمونی که جواب بگیر!"

ناگهان، صدای قدم‌های سریع از پشت کافه بلند شد!

دی.او چرخید و قبل از اینکه دیر شود، بازوی هاجین را گرفت. "وقتشه بریم!"

"ولی—"

دی.او بدون حرف دیگر او را دنبال خود کشید و از درِ پشتی به بیرون دویدند. هوای سرد شب به صورتشان خورد، اما این کمترین مشکلشان بود.

"اونا از کجا می‌دونستن ما اینجاییم؟!" هاجین با نفس‌های بریده پرسید.

دی.او با لحنی جدی گفت: "چون تو رو از قبل زیر نظر داشتن."

هاجین وحشت کرد. یعنی از همون لحظه‌ای که فلش رو پیدا کرده بود، تحت تعقیب بود؟!

"پس باید فلش رو از بین ببریم، درسته؟! شاید اینطوری دست از سرم بردارن!"

دی.او سرش را تکان داد. "نه، از بین بردنش هیچ فایده‌ای نداره. چیزی که توی فلش هست، قبلاً براشون دردسر درست کرده. حالا که دست تو افتاده، فقط دو راه داری—"

ناگهان، یک ماشین مشکی با سرعت از گوشه‌ی خیابان پیچید و مستقیم به سمتشان آمد!

"بدو!" دی.او دست هاجین را محکم‌تر گرفت و هردو به سمت کوچه‌ای فرعی دویدند.

اما درست وقتی که فکر می‌کردند فرار کرده‌اند...

یک نفر سد راهشان شد.

مردی بلندقد با کت چرمی، با چشمانی خیره که برق خطرناک عجیبی در آن‌ها دیده می‌شد. او لبخند زد و آرام گفت:

"بالاخره پیداتون کردم."

پایان قسمت چهارم...

در دل شب و زیر باران گلوله‌ها، هاجین و دی.او به سختی از کافه فرار می‌کنند. اما فقط لحظه‌ای احساس امنیت می‌کنند... تا وقتی که مردی مرموز، با لبخندی خطرناک جلوی راهشان سبز می‌شود. بازی تازه شروع شده!

برای خواندن قسمت سوم بیا توی این لینک

https://vrgl.ir/f22e5

هیجان انگیزاکشنماجراجوییعاشقانهطنز
۱۲
۱
جادوگر خیال
جادوگر خیال
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید