نگاه سرد خورشید از پشت ابر
به وقت تمنای زندگی برای بوسیدن شب
صدای دل رو درمیاره
نسیمِ شبونه روحِ محزون رو بلند میکنه و آواز ماه، میشه شروعِ بزم امشب
دست های خیال رو میگیرم و آروم آروم تموم میشم
همسفرِ غم شدم و همراه غروب میرم، میرم تو جونِ آسمون برای تماشای ستاره ها
مهتاب میتابه و ترانهی سکوت سر میده
به خودم میام
بوی آشنایی میاد
سرخی چای خبر آورده از خونه
نرگس های پژمرده حالا تازه شدن اما
سایه سیاهم همیشه نور رو کور میکنه و این فکر برگ های سبزم رو پژمرده میکنه
حالا شدم یه گلِ سرافکنده میون مرداب؛
زورم رو جمع میکنم
قطره های اشک رو از گوشه دلم پاک میکنم و زار زار میریزم رو لپ هام
گوش میدم به آواز ماه و
با همهی ستاره ها حرکت میکنم
هنوزم اون نور آبی رو میبینی؟
دردِ بغضِ تو گلو سینم رو فشار میده، منه کج گم میشم تو سایه ها
توی این دشتِ دروغین خیال، نورِ آبی رو از تو آتیش جهنم میبینم و همسفر باد میشم برای بوسیدن شب...