لباس جاده رو تن کردم
تموم قلبم رو جا میزارم و مثل همیشه ، به پشتسر خیره میشم و با اکراه و تعلل حرکت میکنم
دلم لرزون و انگشت هام سرد شدن
طولی نمیکشه تا جاده با سرعت از زیر پاهام عبور میکنه
بیرون رو نگاه میکنم ، جاده آشناترین چهرهایه که میشناسم
همه چیز خیلی سری رد میشه ، شهر ها دونه دونه رد میشن ، خیابون ها و آدم ها ، حتی بیابون های کنار جاده
غربت در میزنه ، صاف میاد میشینه تو سینم
چشم هام رو سفت فشار میدم تا مبادا بغضم بترکه ، چشم هام رو بستم و تصویر خداحافظی رو مرور میکنم
صدای خورد شدنم رو میشنوم
تصویر خداحافظی
خیره به پشت سر ، ذل زدم به خونه
مثل همیشه باید برم ، انگاری که سهم من از قلب بقیه ، یه مسافرِ دوست داشتنیه
باید برم و مقصد مثل همیشه نامعلومه
جاده مهآلوده و این گرگ و میش من رو به یادِ خیال میندازه ، دنیایی که توش سفر معنی نداشت و من ، سبز ترین درختِ باغ بودم ، ریشه هام گره خورده بودن به ریشه های درخت آلبالو
اما هیچ جنگلی جای من نبود
حق هم دارن ، درختِ پوسیده من به دردِ جنگل نمیخوره ، هرچقدر هم که عمیق کاشته بشم ، باغبون متوجه تنه خشک و شاخه های بدون برگم میشه