پروانه خندید و با فوت کوچکش، هاله شمع لرزید، لیکن خم به ابرو نیاورد. پروانه نگاهش کرد و او سوسو زنان لبخند زد. پروانه ساکت بود و او به چند جمله شعر فروغ مهمانش کرد. پروانه رقصید و شمع بر رد عبور و عطر حضورش بوسه زد.
پروانه روی رز نشست و شمع به ریتم ویولون گوش سپرد. پروانه از عطر محبوبه شب گفت و شمع گریزی زد به رایحه سوختن. پروانه از هرم سوزان شمع گفت و شمع در دل گفت از ظاهر رقصان و اشک های سرازیر. پروانه از نور ماه به رز گفت و شمع پوزخند تلخی زد، شعلۀ بیقراری که محکوم بود به قیاس و تلخی تقدیر. پروانه از شبنم گفت و شمع از دلتنگی.
پروانه غرق گپوگفت با رز شد، شمع هم بی ثمر از ذره ای تسکین.
پروانه پرواز کرد، رهسپار ماه بود. شمع هیچ نگفت. دیگر نلرزید. رؤیای خاطرات را به سوختن فروخت و روی آورد به خاموشی...