عطر محبوبه شب به ظلمات قیراندود احوالم ستاره بخشیده بود. به رایحه چشمانت می مانست. مدهوش تصویر تار دیدگانت شدم و مستتر از شراب گیسوانت، به یاد چهره سرد و نقرهفامت نوشیدم.
پروانهها لب به خنده گشودند، تلخ و تمسخرآمیز. طنین سقوط هر اشک سوگوارم، دم از گرگ و میش شدن حفرههای بیجانم میزد. دلم شکست، پروانهها هم شمشیرشان را از رو بسته بودند. همان رقصندههای لطیف با رگههای زمردینی که مهمان پایهثابت تبسمهایت بودند.
بیپروا صدایت کردم. نگاهم کردی. نگاهم کردی و ضربان قلبم رنگ معنا گرفت. سایه نیمرخ بیمانندت بر شعله سوسوزن شمع بیرمق جانم افتاد. به تکاپو افتادم. قلبم وحشیانه میکوبید و سهل است تعریف مصدر تپیدن.
التماس کردم به هر جزء کوچک وجودت، به حرمت هر نشانی وامانده از رگبار زخمهایت. چاره نبود. روی برگردانده بودی.
به پرتگاه رسیدم. حنجرهام عاری از صوت بود.
به پریشان ترین خماری دوران و به اعماق دلتنگی بیپایان گریستم. صاعقه زد و غبار محو رخسارت پر زد سوی پنجره. شیشه شکسته بود، خرده شیشههایی آغشته به زهر.
توهم بودنت از ویرانه قلبم گریخت. نداشتمت، برای هزار و یکمین بار نداشتمت.
نداشتنت نهایت نعشهوارانه زیستن بود و داشتنت غایت افسانه ها.
و من باز هم نداشتمت...