اغلب افراد، پس از سالها زندگی کردن با رفتارهای ناکارامد خود ، به جای تغییر دادن آن ها، انرژی و وقتشان را بر روی دفاع از آن عملکرد ناکارآمد صرف می کنند. اگرچه برای بسیاری از مردم عادی، این رفتارهای ناکارامد آن قدر تاثیر واضحی دارد که به راحتی توسط خودشان هم قابل شناسایی است (اگرچه تغییر آن همچنان دشوار است)، اما در خصوص افراد موفق و رهبران سازمان ها و مجموعه ها، این موضوع کمی پنهان تر است.
افراد موفق ، به دلیل داشتن دستاوردها و موفقیت های قابل مشاهده، کم کم به چنین ذهنیتی می رسند که "من علیرغم فلان رفتار و عملکرد موفق هستم/ یا خواهم بود." این گزاره در سطح به این معناست که فرد هم اکنون توانمندی ها و منابع بسیاری دارد که می تواند از آن ها برای پیشبرد اهداف خود و پوشش نقص های احتمالی استفاده کند. اما در باطن، این ذهنیت یک سقف نامرئی بالای سر فرد موفق ایجاد می کند که اجازه نمی دهد به موفقیت بیشتر و جایگاه و دستاورد عالی تری برسد. داشتن دستاوردهای بسیار و منابع قابل اطمینان، گاهی می تواند این خطای دید را برای ما ایجاد کند که گویی کاملا بر محیط و شرایط تسلط داریم و جای هیچ نگرانی نیست و با همین رویکرد می توانیم تا ابد موفق باشیم و ادامه دهیم.
اما به این آگاه نیستیم که رفتارهای ناکارامد ما، چطور در زیر بستر این موفقیت ها، به تخریب حسن شهرت، هویت و برند شخصی، روابط و حتی سلامت ما منجر می شوند که هر کدام از این ها به تنهایی کافی است تا عملکردهای عالی و دستاوردهای پیشین را تحت الشعاع خود قرار بدهند.
مثلا، یک رویکرد مانند "همیشه برنده بودن" را در نظر بگیرید. این ذهنیت قطعا توانسته از طریق رقابت جویی و کسب دستاوردها، فرد را به جایگاه های مهمی برساند. اما به عنوان محصول جانبی، مسلما روی روابط بین فردی (نه تنها در محل کار، بلکه همه جا) تاثیر مخرب می گذارد و باعث می شود که تصویر شخص به عنوان فرد ناخوشایندی که تنها برای منفعت خودش می جنگد، یا کسی که انتقادپذیر نیست، یا فردی که در کار تیمی ضعیف است شناخته شود. همچنین، نیاز به برنده بودن همیشگی، انرژی و تمرکز زیادی را از مغز می طلبد که منجر به خستگی و فرسودگی روانی در بلندمدت می شود و ما را از تعادل خارج می کند. در عمل، رفتار ناکارامد "برنده بودن همیشگی" به باختی می انجامد که هزینه های پیش بینی نشده ای دارد.
تغییر این رفتارها دشوار است؛ چرا که به شجاعت برای مواجهه با تصویر واقعی و اقدام به تغییر نیاز، به تواضع برای کمک گرفتن و پذیرش نقاط قابل توسعه نیاز دارد و انضباط شخصی می خواهد تا از تغییر نگهداری کند و البته که توانمندی های مهمی مانند خودشناسی و ذهن آگاهی بیشتری را می طلبد. اما با این وجود تا به حال نشده کسی بگوید که تبدیل شدن به انسانی که همیشه می خواسته باشد، ارزشش را نداشته است. هنگامی که بتوانیم این سقف شیشه ای بالای سرمان را بشکنیم، می توانیم از توانمندی ها و منابعمان به شکل موثرتر و متمرکزتری استفاده کنیم تا ما را به جایگاه، عملکرد و دستاوردهای والاتری برسانند.