رایزن
رایزن
خواندن ۱۳ دقیقه·۱ سال پیش

زنگ کلام: ضرورت خانواده

قبل شروع: این متن در راستای برنامه اعلامی و در ادامه متن زنگ منطق و کلام: اصل و فرع چیست؟ و با هدف تبیین خانواده نوشته شده.
باید متذکر بشم که به این متن و متون بعدی صرفا به عنوان متونی علمی نگاه کنید. من تبلیغات‌چی حکومت در جهت ازدیاد جمعیت نیستم. چون وقتی نظام اقتصادی یه مملکت فاسده، از هیچ فردی نمیشه انتظار داشت برای جامعه بچه بیاره.
به این هم سر بزنید: https://t.me/hekmatmotlagh. لطفا بازی کنید تا بازی کرده باشیم.

تو پرانتز بگم به نظر می‌رسه این یکی از سخت‌ترین مطالبیه که قراره بنویسم. یه سری از حرف‌ها شاید پیچیده به نظر برسه. ممنون میشم نقد و پرسشی هست حتما مطرح کنید. توصیه می‌کنم فرض کنید دارم مزخرف میگم و تلاش کنید ایرادات این متن رو بگیرید.

بهرحال، ضرورت خانواده یکی دو مورد نیست. خانواده چیزیه که به دلایل مختلف باید باشه. یه خانواده آزاد به طرق مختلف فرد و جامعه رو آزاد می‌کنه و آزاد نگه می‌داره. قبلا در مورد یه سری از این دلایل اینجا و اونجا با این و اون بحث کرده بودم. اما متن مستقلی در موردش ننوشته بودم. اون دلایل رو میارم. اما یه دلیل دیگه هم برای ضرورت خانواده هست که تابحال در موردش حرفی نزده بودم. اول، دلایلی رو مطرح میکنم که قبلا راجع بهشون گفته بودم و در انتها، در مورد اون دلیل تازه توضیح میدم. ادعام اینه که دلیل آخر مهم‌ترین و کامل‌ترین دلیلیه که تا الان برای ضرورت خانواده مطرح شده.

  • اول، تضمین کمال و آزادی فرد انسانی

در توضیح این به گفتگویی که ماه‌ها پیش با کاربر آرزو داشتم ارجاع میدم:

در مورد ازدواج و خانواده و اینکه اصلا ضرورت یه خانواده پایدار برای سلامت روان افراد جامعه چیه، این مسائل یه بحث کاملا جدا می‌طلبه. فعلا واردش نمیشم.
اما در مورد یه رابطه پایدار و دائمی، من هم موافقم. یکی از مهمترین نیازهای انسان اینه که توسط دیگری تصدیق بشه و همزمان دیگری رو تصدیق کنه. یعنی، یه رابطه که توش همزمان دوست داشته بشه و دوست بداره. مثلا نیازهای جنسی‌ خودش و غیر خودش همزمان برآورده بشه. نیازهای عاطفی‌شون برآورده بشه. این نیاز عاطفی اون رو برآورده کنه و اون نیاز عاطفی این رو.
این رابطه یه رابطه درسته. تنها رابطه سالمی که میشه تعریف کرد، همینه. اگه نیازهای معقول یه طرف تو این رابطه برآورده نشه، اون رابطه سالم نیست. روی معقول تاکید دارم. من نمیتونم بگم «به یه برده جنسی نیاز دارم، تو چرا برده من نمیشی؟»
اگه همچین رابطه‌ای پیدا کردی، میتونی تا ابد نگهش داری. میدونی چجوری؟ با تعهد. تعهد دو طرف به حفظ این رابطه برابر و این برآورده کردن نیازهای همزمان همدیگه، چیزیه که باعث میشه این رابطه دوام بیاره.
این شکل معقول رابطه است. این چیزیه که باید باشه. این چیزیه که ما باید بهش عمل کنیم.
البته این «در تکمیل صحبتم هم دوست دارم این موضوع رو به خاطر بسپاری؛ همه آدم‌ها مسلمن نیاز حتمی به حضور یک شریک عاطفی و در رل‌بودن رو ندارن. این فکت ممکنه در طول زمان تغییر کنه اما به طور کلی ثابته و این یک امر بدیهیه. تو حتمن برای احساس خوش‌بختی کردن لزومی نداره که چه می‌دونم تشکیل خانواده بدی و عاشق یک‌نفر باشی» رو قبول دارم. یکی ممکنه بهش نیازی پیدا نکنه. به طرق دیگه نیازهاش رو برآورده کنه. یکی ممکنه اصلا یاد بگیره خودش چطور نیازهای عاطفی خودش رو برطرف کنه.

انسان بالذات ناقص و فقیره، یعنی از درون خالی و تنهاست. به لحاظ جسمی و روحی نیازهایی داره که به تنهایی قادر به رفعش نیست. برای رفع این نیازها به غیر خودش نیاز داره. این نیازهای جسمی و روحی همه مظاهر مختلف یه نیاز واحداند: نیاز به وحدت با غیر خود.

میل به وحدت از آیات الهیه. وحدت اولین صفت خداست و هر موجودی در این عالم تمایل داره با غیرخودش یکی بشه. البته وحدت حقیقی، وحدت در کثرته.

انسان به تنهایی ناقصه و برای کمال به وحدت با غیر خودش (یه انسان دیگه، تمام انسان‌ها و تمام عالم) نیاز داره. به مولوی ارجاع میدم:

بشنو این نی چون شکایت می‌کند از جدایی‌ها حکایت می‌کند
کز نیستان تا مرا ببریده‌اند در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش

در خانواده، این وحدت به کامل‌ترین صورت رخ میده. افراد یه ملت با هم وحدت دارند، اما این وحدت، یه وحدت عقلانیه که با قانون مشترک فراهم شده. در خانواده اما این وحدت همه‌جانبه است؛ فرد کلّ زندگی‌اش رو با یه فرد دیگه به اشتراک می‌ذاره.

البته ممکنه یه سوال پیش بیاد که این وحدت فقط در درون خانواده ممکن میشه؟ جواب بله است، چون خانواده لحظه‌ای تشکیل میشه که دو نفر به هم تعهد میدن تا انتها خلاهای درونی هم رو پر کنند. هنگامی که دو نفر به هم این تعهد رو بدن که با هم بمونن، خانواده تشکیل شده. خانواده چیزی جز این تعهد به حفظ رابطه نیست.

حالا سوال اینه که این تعهد حتما باید قانونی باشه و به صورت رسمی ثبت بشه؟ یعنی نمیشه دو نفر بدون اینکه رسما و به صورت قانونی با هم ازدواج کنند، همچین وحدتی رو تجربه کنند؟

منکر این نیستم که غیرممکن باشه. اما تعهد قانونی بخشی لازم از کاره. خانواده در بدو امر با یه قرار و عهد تشکیل میشه. دو نفر با هم عهد می‌بندند که به هم عشق بورزند و عاشق هم باقی بمونن. عقل حکم می‌کنه وقتی انسان وارد یه قرارداد میشه، برای این قرارداد دنبال یه تضمین باشه. در واقع، قانونی کردن این تعهد، این ضمانت رو برای فرد فراهم می‌کنه که طرف مقابل به راحتی نمی‌تونه بزنه زیر تعهداتش. با رسمی‌کردن ازدواج، قانون از حقوق دو طرف رابطه حمایت می‌کنه. خانواده قانونی خیال فرد رو از نگرانی مدام بابت دوام و بقاءِ رابطه، آزاد می‌کنه.

مساله فقط هم قانون نیست. مساله اینه که رابطه نباید پنهان باشه. این رابطه بهتره که در زیر چشم شخص ثالث برقرار باشه. یکی که هر دو طرف قبولش دارند (برای مثال، خانواده دو طرف) از این رابطه آگاه باشه تا مانع از این بشه که یکی به دیگری ظلم کنه؛ و کی بهتر از خود قانون؟

در واقع، خانواده قانونی یه امتحانه که سره رو از ناسره جدا می‌کنه. تنها آدمی تن به ازدواج رسمی نمیده که از تعهد و مسئولیت گریزانه. این آدم عاشق نیست. آدم اگه حقیقتاً عاشق باشه ترسی از قانون نداره (در مورد عشق حقیقی و آزاد به «طبیعت عشق آزاد» هم نگاه کنید. خواهید دید عشق آزاد فقط در درون خانواده ممکن میشه).

اگه فرد همچین رابطه‌ای داشته باشه و خیالش از بابت این نیاز به وحدت آسوده باشه، خودش عفت رو رعایت خواهد کرد. چنین فردی نیازی نداره به رابطه خیانت کنه.
  • دوم، تضمین عدالت برای همه

میگن حیات از صفات خداست. اما حیات یعنی چی؟

به یه موجود زنده نگاه کنیم. چیزی که یه موجود زنده رو از موجود غیرزنده متمایز می‌کنه، یه میل ساده است در جهت بقاءِ خود. موجودی که از حیات برخورداره، برای تداوم حیات خودش تلاش می‌کنه.

خدا باقی است و موجودات زنده در این عالم مادی، میل به بقاء دارند. در واقع، این میل به بقاء مظهر حیات خدا است. اما موجودات زنده همه فانی‌اند. درسته که میل به بقاء دارند، ولی در نهایت تمام میشن. فرد می‌میره، اما چیزی که باقی می‌مونه خود حیاته.

فرد میل به بقاء داره، اما جسمش در نهایت فانیه و از بین میره. برای همین فرد انسانی برای تداوم حیات خودش تولید مثل می‌کنه؛ یکی رو عین خودش تولید می‌کنه تا بعد خودش به حیات ادامه بده. بقاء و آزادی فرد وابسته است به تولید مثل.

شاید کسی ایراد بگیره که این شکل از بقاء چه فایده‌ای برای خود فرد داره. برای پاسخ به این سوال باید ببینیم که اصل فرد چیه. من در مقام یه فرد جسم خودم نیستم. اصل معقول من جسم من نیست. اصل من روح منه و روح چیزی نیست به جز اصول حاکم بر تفکر و عمل من. اصل معقول من، کلام منه و این کلام بعد مرگ من در جسم دیگری به حیات خودش ادامه میده.

در این عالم مادی، روح یا کلام در درون نوع انسان به حیات خودش ادامه میده. این روح یا کلام در سطح ملی، خودش رو به صورت فرهنگ، عرف، سنت، رسم و یا قانون بازتولید می‌کنه. روح یه ملت، قانونشه که ریشه در فرهنگ و عرف اون ملت داره.

برای همین، یه ملت نباید با بحران جمعیت مواجه بشه. نسل قدیم باید نسل جدید رو بیاره تا در چرخه حیات مشکلی پیش نیاد. نه فقط چرخه حیات که اصلا کیفیت حیات خود نسل قدیم وابسته است به نسل جدید.
اما آوردن نسل جدید و تربیتش یه مسئولیت سنگینه. عدالت حکم می‌کنه تمام افراد جامعه بخشی از این مسئولیت رو به دوش بکشند. من حق ندارم خودخواهانه از زیر این مسئولیت فرار کنم و بندازم رو دوش دیگران. هر فردی که می‌تونه باید به سهم خودش در این راه کمک کنه.

یک زن و یک مرد در درون یک خانواده به وحدت می‌رسند تا این تکلیفی رو که در قبال حیات نوع انسانی دارند، اداء کنند. عدالت حکم می‌کنه همه افراد جامعه برای انجام تکلیف خودشون، خانواده تشکیل بدن.

البته هیچکس نمی‌تونه غیر خودش رو مجبور به تشکیل خانواده کنه. در مورد این مسأله، قبلا با کاربر کتی یه بحث داشتم:

قبول دارم حق نداریم فرد رو مجبور به ازدواج کنیم. نمیشه تفنگ گرفت بالای سر فرد تا ازدواج کنه. اینجا هم حق رضایت ذهنی هست. فرد خودش باید راضی باشه.
پس حکومت، در مقام عقل کل، باید برای ازدواج تبلیغ کنه. البته تبلیغ هم به این معنی نیست که ذهن نسل جدید رو با ازدواج خفه کنه (چون میشه مثل کره شمالی). فرد باید خودش انتخاب کنه. کار تبیینی لازمه. حکومت صرفا در مورد ازدواج و حکمتش بگه و شرایط رو برای ازدواج تسهیل کنه. البته که تعهد باید یاد داده بشه. تعهد در رابطه یه چیزه که فرد در عمل یاد میگیره.
بعد از اون انتخاب با خود فرده که میخواد ازدواج کنه یا نه.
  • سوم، تضمین آزادی فرد در برابر حکومت (یا جمع)

استدلال قبلی رو یه بار دیگه مختصراً میگم:

بقاءِ جمع (یا نوع انسان) می‌طلبه که تولید مثل صورت بگیره و عدالت حکم می‌کنه هر فردی در درون خانواده سهم خودش رو در این راه اداء کنه.

اما این استدلال تنها تا زمانی صادقه که انسان به فناوری پرورش جنین در خارج از رحم زن دست نیافته باشه. درست هم هست.

اگه «دنیای قشنگ نو» نوشته آلدوس هاکسلی رو خونده باشید، با جامعه‌ای فاقد خانواده روبرو می‌شید که برای بقاء به مشکل نمی‌خوره، چون با استفاده از فناوری، نقص طبیعت رو جبران کردند.

ما برای تولید مثل به جسم یه زن و یه مرد نیاز داریم. اما در آرمان‌شهر هاکسلی، فناوری نیاز به جسم رو از بین برده. انسان قادر شده در آزمایشگاه و بدون نیاز به جسم زن و مرد انسان تولید کنه.

شاید به نظر برسه اگه به این فناوری برسیم، دیگه به خانواده نیازی نخواهیم داشت؛ دقیق‌تر بگم، به خانواده‌ای نیاز نخواهیم داشت که به فرزند منجر بشه. اما این اشتباهه. ما حتی اگه به اون فناوری دست پیدا کنیم، باز هم برای پرورش و تربیت نسل جدید به خانواده نیاز داریم. می‌تونم ادعا کنم: لازمه آزادی فرد در برابر حکومت اینه که نسل جدید در درون بی‌شمار خانواده‌های مستقل از هم تربیت بشه. به عبارت دیگه،

بی‌شمار خانواده مستقل از ارکان یه جامعه آزاده.

این یعنی، فرد برای آزادی خودش در برابر حکومت باید زحمت پرورش و تربیت حداقل یه کودک رو به عهده بگیره. این یه حقّ و یه وظیفه است که فرد در قبال آزادی خودش و آزادی جامعه از شرّ استبداد حکومتی یا جمعی بر گردن داره. اگه این حقّ رو از فرد سلب کنیم، زمینه استبداد رو فراهم کردیم. چطور؟ توضیحش سخته اما تلاشم رو می‌کنم.

قبلا اشاره کردم که در حکمت هگل، امر مطلق حاصل وحدت ذهنیت و عینیته. وقتی به جامعه می‌رسیم، این حکم رو میشه اینجوری تبیین کرد: آزادی یه جامعه به دو چیز بستگی داره: اول، آزادی درونی تک تک افراد جامعه و دوم، وجود یه سری نهادهای عینی در جامعه که از آزادی محافظت کنند.

هگل معتقده یه جامعه برای آزادی به یه سری نهاد عینی نیاز داره که این نهادها رو در سه دسته کلی جای میده: خانواده، جامعه مدنی و دولت یا حکومت.

اینکه هر کدوم از این سه دسته شامل چه نهادهایی میشه، یه بحث دیگه است. اما مهم‌ترین مسأله اینه که این نهادها استقلال‌شون رو حفظ کنند. برای مثال، لازمه آزادی اینه که فرد در درون خانواده مستقل از هر چیز دیگری از یه فضای خصوصی از آنِ خودش برخوردار باشه، فضایی که دست هیچکس از جمله حکومت بهش نرسه.

حالا سوالی که پیش میاد اینه که تربیت و پرورش نسل جدید باید بر عهده کی یا چی باشه؟

لازمه آزادی اینه که این تربیت هیچوقت در دست یه نهاد خاص متمرکز نشه. اگه خانواده از بین بره و نسل جدید تمام وقت در دسترس حکومت قرار بگیرند، زمینه استبداد حکومت رو فراهم آوردیم. حتی اگه خود امام زمان هم در رأس این حکومت قرار بگیره، ممکنه به استبداد برسه. یعنی اصلا مهم نیست حاکم به لحاظ درونی آزاده یا نه؛ در چنین جامعه‌ای، حاکم به لحاظ عینی قادره به استبداد برسه. چون این حاکم قادره هر طور دلش خواست نسل جدید رو تربیت کنه. این حاکم قادره امکان دگراندیشی رو از عموم جامعه سلب کنه. کاری کنه همه فقط به اون چیزی باور داشته باشند که خودش میگه.

باز هم به دنیای قشنگ نو ارجاع میدم. اونجا خانواده‌ای نیست و همه تحت یک تربیت قرار دارند. اونجا هم امکان دگراندیشی از فرد سلب شده. 1984 هم مثال خوبیه. اونجا هم خانواده هیچ فضای خصوصی نداره و قادر نیست خودش مستقل از حکومت کودکانش رو تربیت کنه.

برای همین تربیت و پرورش نسل جدید باید در بین تمام افراد جامعه پخش بشه؛ افرادی که در درون یه خانواده از استقلال و حریم خصوصی برخوردارند. چیزی که این خانواده‌های مستقل برای نسل جدید فراهم می‌کنند، امکان دگراندیشیه. یعنی حتی اگه با یه حکومت فاسد روبرو باشیم (حکومتی که تمام تلاشش رو میکنه تا از طریق نهادهای تربیتی‌اش طرز فکر خاصی رو به نسل جدید و عموم شهروندان القاء کنه) تا زمانی که خانواده از یه فضای مستقل برخورداره و قادره خودش مستقل از حکومت بخونه و ببینه و با جهان ارتباط بگیره، حکومت شکست خواهد خورد.

منکر این نیستم که حکومت باید در تربیت نسل جدید نقش داشته باشه، اما این کار هیچوقت نباید منحصراً در اختیار حکومت قرار بگیره.

تربیت فرزند در درون بی‌شمار خانواده مستقل چیزیه که زمینه دگراندیشی و تضارب افکار و تفکر عینی رو فراهم میاره.

برای فهم بهتر مسأله اجازه بدید از خودمون مثال بزنم. ما حکومتی داریم که ناخواسته (روی این ناخواسته تأکید دارم) در نهادهای تربیتی‌اش به نسل جدید اجازه تفکر نداده. حکومتی داریم که مانع از هر پرسشی شده. حکومتی داریم که تصور می‌کرد به حقیقت مطلق رسیده و از نسل جدید خواست بدون فکر این حقیقت رو بپذیره. پس حکومتی داریم که ناخواسته انسان مقلد تربیت می‌کنه. اما حکومت ما در این کار شکست خورده. شاهدش همین فضای دوقطبی جامعه است. این فضای دوقطبی حاکی از اینه که بخش کثیری از جمعیت قادره مستقل از حکومت فکر کنه و جهان رو ببینه. چرا؟ چون خوشبختانه، این معترضان در محیط خانواده از فضایی برخوردار بودند تا دنیا رو از زوایای دیگه ببینند. نفس وجود این تضاد و تعارض در بین افراد جامعه‌ای که هیچوقت آزاد نبوده، زمینه تفکر مستقل و آزادی رو فراهم میکنه.

الان بیشتر از این چیزی به ذهنم نمی‌رسه. فقط باز هم تأکید می‌کنم:

خانواده به طرق مختلف آزادی فرد و جمع رو حفظ می‌کنه و هر تفکری که خانواده رو سست کنه، دشمن آزادیه.

حکمت مطلقکلامآزادیخانوادههگل
در کار کلام
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید