مقدمه: این متن در راستای این برنامه اعلامی و در ادامه این متن نوشته شده.
از این به بعد، در متون مربوط به این برنامه، به زبان نوشتاری حرف میزنم.
پیشتر گفته شد که اصحاب «اصالت ماده» نیز قادر نیستند وجود خدا را منکر شوند. چرا که خدا طبق تعریف، اصل عالم است و تمام موجودات از آن نتیجه شدهاند.
در این مکتب، خدا امری است مادی. با وجود تمام اختلافاتی که متفکران مکتب مادی در مورد چیستی اصل یا خدا داشته و دارند، آنها در یک گزاره وحدت نظر دارند: اصل یا خدای این عالم، ماده در صورت اولیه آن است. آنها در حقیقت به دنبال مادهالمواد عالم میگردند (یعنی، ماده یا موادی که تمام مواد دیگر از آن خارج میشوند) و آن را اصل عالم در نظر میگیرند، امری که بوده و هست و خواهد بود.
اما ماده در صورت اولیهاش موجودی زنده نیست و در نتیجه، از شناخت و اراده نیز برخوردار نیست و چون اراده ندارد، غایت نیز ندارد. در نتیجه، در مکتب اصالت ماده، چیزی به نام غایت وجود ندارد. عالِمان این مکتب خود نیز مدعی هستند،
هر پدیده مادی را میتوان بدون در نظر گرفتن علت غایی و صرفا از طریق علل مادی به نحوی معقول تبیین کرد.
گزاره بالا به این معنی است که یک مادیگرای حقیقی باید قادر باشد تمام حرکات موجود در عالم را بدون استفاده از علت غایی تبیین کند. او باید قادر باشد بدون تعریف یک غایت و صرفا از طریق برشمردن علل و زمینههای مادی هر حرکتی، تبیینی معقول از آن حرکت به دست دهد.
تلاشهای مختلفی صورت گرفته و در زمینههای مختلف علمی، نظریات قدرتمندی نیز صادر شده است. از این زمینهها، برخی مهمتراند، از جمله:
در اولی، نظریات مختلفی داریم که مهمترینشان بیگ بنگ است.
در دومی، قوانین نیوتون در زمینه حرکت و همچنین، فیزیک نسبیت و کوانتوم وجود دارند.
در سومی، بزرگترین حرف مادیگرایان، نظریه تحول یا فرگشت داروین است.
در چهارمی نیز دیدگاههای زیادی وجود دارد، از جمله ماتریالیسم تاریخی مارکس و انگلس، ساختارگرایی و یا حتی دیدگاههای شخصی مانند آگوست کنت در مورد پیشرفت جامعه انسانی و ....
تمامی این نظریات ناقصاند. در مطالب بعدی، این ادعای خود را اثبات خواهم کرد.
اما پیش از آن، لازم است کمی در مورد نحوه تبیین حرکت در مکاتب معنوی سخن بگویم.
برای این کار از کلامی بهره میبرم که از طریق حفظ و رفع کلام قرآن و هگل به دست آوردهام. در این کلام،
اصل عالم، الله اسلام یا همان مثال هگل مطلق است.
الله (یا مثال مطلق)، امری است غیرمادی و زنده و واجد ذهنیت و شناخت و اراده.
میدانیم هر موجود زنده و صاحب ارادهای، از غایت نیز برخوردار است؛ چرا که اراده چیزی نیست به جز تلاش برای رسیدن به یک غایت. بدون غایت، اراده بیمعنی است. الله نیز غایت دارد و غایت او چیزی به جز خودش نیست.
اگر الله یا مثال مطلق را اصل عالم در نظر بگیریم، باید بتوانیم برای عالم مادی نیز غایتی متصور شویم. چرا که عالم مادی مخلوق الله است و در مقام مخلوق، باید مهر خالق را بر خود داشته باشد. پس میتوان گفت،
الله غایت خویش و از اینرو، غایت عالم مادی است.
پس در این کلام،
برای تبیین هر حرکت مادی از یک غایت استفاده میشود.
این بدین معنی نیست که علل مادی را کنار بگذاریم. ماده نیز نوعی از وجود را دارد و قوانینی بر آن حاکماند. پس، در این کلام از علل مادی نیز برای تبیین هر حرکتی استفاده خواهد شد. اما از آنجا که بنا به منطق هگل «اصل غایت است»، این کلام اصل هر حرکتی را غایت آن میداند. این بدین معنی است که
در عالم ماده، هیچ حرکتی بدون غایت صورت نمیگیرد.
محرّر این متن مدّعی است اکنون میتواند با استفاده از علل غایی و مادی تبیین معقولی از حرکت در سه زمینه آخر (یعنی مباحث حرکت جسم در مکان، حرکت حیات و حرکت جامعه انسانی) فراهم آورد.
در ادامه به اثبات دعاوی خود خواهم پرداخت.
پ.ن: اگه ابهامی هست، بپرسید.