رایزن
رایزن
خواندن ۱۱ دقیقه·۱ سال پیش

نقد سند تحوّل: اصالت معنی یا اصالت واقع؟

مقدمه: این متن در راستای این برنامه اعلامی و در ادامه این متن نوشته شده.
این نکته رو بگم: ترجیح میدم از کلمات فارسی استفاده کنم. طباطبایی میگه رئالیسم و ایدئالیسم. اما من اصالت واقع و اصالت معنی رو ترجیح میدم. در متن جاهایی میگم رئالیسم و ایدئالیسم، جاهایی هم میگم اصالت واقع و معنی. جایی که میگم رئالیسم، جایی که میخوام به اون علامه ارجاع بدم.
یه نکته دیگه اینکه اینکه برای درک بهتر این متن و کلا درک بهتر کاری که در این برنامه اعلامی انجام میدم، مخاطب باید با وجودشناسی و منطق هگل آشنا باشه. قبلا در مطالب مختلف در موردش حرف زدم: وجودشناسی و منطق و باز هم منطق. اگه ندیدید، ببینید.
این متن هم تلاشیه برای اثبات اینکه فقها و علما و متفکران مسلمان در برابر هگل هیچ حرفی ندارند
و اینکه این هم کانال تلگرام: https://t.me/hekmatmotlagh

در متن قبل دیدیدم که نویسندگان سند تحول در ابتدا یه توضیح مختصر در مورد این دادند که منظورشون از مبانی وجودشناسی چیه. نویسندگان در ادامه، مهمترین مبانی وجودشناسی مورد قبول نظام اسلامی رو بیان می‌کنند که بدین قراره:

مشخصه که وجودشناسی سند تحول، تکرار و تقلیدیه از وجودشناسی علامه طباطبایی.

حرف اصلی طباطبایی اینه که واقعیتی خارج از ذهن انسان وجود داره و این واقعیت منحصر به مادیات نیست. علامه هم معترف به وجود یه عالم معنی است که بر فراز این عالم مادی قرار داره و بر این عالم حاکمه. علامه این وجودشناسی رو رئالیسم می‌نامه و رئالیسمش رو در تقابل با ایدئالیسم (همون اصالت معنی) و ماتریالیسم (اصالت ماده) قرار میده.

بیشتر از این توضیح نمیدم. اگه کسی متوجه نشده علامه و نویسندگان سند تحول در مورد چی حرف می‌زنند، حتما بپرسه.

اما اگه منطق هگل رو مطالعه کرده باشید، متوجه میشید که تا اینجای کار دو تا نقد جدی به مبانی وجودشناسی سند تحول وارده.

نقد اول برمی‌گرده به روابط درونی عوالم غیبی یا معنوی.

اگه درباره وجودشناسی هگل رو خونده باشید، حتما می‌دونید هگل سه تا عالم معنوی در نظر می‌گیره به نام‌های مثال مطلق، طبیعت و روح. در اون متن در مورد روابط بین این عوالم توضیح دادم و نشون دادم این وجودشناسی (یا عالم‌شناسی) مبتنی بر یه اصله که ملاصدرا بهش میگه «جسمانیه الحدوث، روحانیه البقاء». اما در عالم‌شناسی اسلامی چنین اصلی وجود نداره. این اصل در بین عوالم لاهوت، جبروت و ملکوت برقرار نیست.

ملاصدرا از «جسمانیه الحدوث ...» فقط برای روح انسانی استفاده می‌کنه. معتقده وقتی انسان به دنیا میاد، تحت سلطه جسم خودشه و هر چقدر که جلوتر بره و علم بیشتری کسب کنه، روح انسان از سلطه جسم خارج و مستقل میشه.

بذارید اینجوری بگم. یکی از مهم‌ترین تفاوت‌های وجودشناسی هگل و سنت اسلامی به دیدگاهشون در مورد آفرینش و خلقت برمی‌گرده.

در کلام اسلامی، الله (یا عالم لاهوت) کامل‌ترین وجوده و عوالم بعدی به لحاظ وجودی در مرتبه پایین‌تر قرار می‌گیرند. الله از جبروت کامل‌تره، جبروت از ملکوت و ملکوت از ناسوت (ناسوت همین عالم مادیه). در واقع، کلام اسلامی آفرینش رو یه نوع صدور وجود از سمت خدا می‌بینه که هر چقدر از خدا دور بشیم این وجود ناقص‌تر میشه و در نتیجه مخلوق ناقص‌تر میشه. برای همینه که ملکوت و ناسوت از جبروت ناقص‌تراند.

اما در کلام هگل، آفرینش مبتنی بر یه نوع فراق و وصاله. این فراق و وصال در عرفان مولوی هم دیده میشه. حتما دیدید که مولوی در نی‌نامه از فراق شکایت می‌کنه و در همه جای اشعارش به دنبال بازگشت به سمت مبدأ خودشه. اولین مخلوقِ مثالِ مطلق که طبیعت باشه، جداشدن مثال مطلق از خودش و ازخودبیگانگی مثال مطلقه (مرحله فراق). روح بازگشت طبیعت به مثال مطلقه (مرحله وصال).

البته باید به یاد داشته باشیم که طبیعت و روح هر دو غیر مادی‌اند و از این عالم مادی متمایزاند. اما در کلام هگل، طبیعت به لحاظ وجودی، پایین‌تر از روحه. تفاوت هگل و فلاسفه مسلمان همینه که مسلمانان اولین مخلوق رو بالاتر از دومین مخلوق در نظر می‌گیرند و هگل دومین مخلوق رو بالاتر می‌بینه.

مسلما کلام هگل برای سنت اسلامی غریبه نیست. دیدیم که حرف هگل و مولوی یکیه. مسلما کلام هگل ارزش بسیار بالاتری نسبت به کلام فلاسفه‌ای مثل طباطبایی و مقلدانش داره.

نقد دوم سوال اصلی این متنه.

کدوم درسته: اصالت واقع یا معنی؟

جواب من مشخصه: اصالت معنی.

اما قبل از اینکه بخوام در مورد دلایلم توضیح بدم، لازمه به جهل طباطبایی بپردازم.

این جهل رو آشکار می‌کنم، چون چیزیه که پدر من رو درآورده. با هر آخوند و طلبه‌ای که بحث می‌کنم، چون صرفا یه مقلده و نگاهش به علامه است، پس از یه مدت از بحث با من طفره میره. کسی حاضر نیست قبول کنه علامه ممکنه اشتباه کرده باشه.

طباطبایی در کتابش به نام «اصول فلسفه و روش رئالیسم» به خیال خودش مکتب «اصالت معنی» رو نقد کرده. اما علامه هیچوقت نفهمید حقیقت مکتب «اصالت معنی» چیه و چیزی که نقد کرد، تصورات و توهمات خودش از این مکتب بود. طباطبایی «اصالت معنی» رو مترادف با سفسطه در نظر گرفت و این بزرگ‌ترین اشتباه این متفکر بود.

اجازه بدید به خود کتاب و پاورقی مطهری بر این کتاب ارجاع بدم:

ایراد کار طباطبایی و شاگردش اینه: به جای اینکه برن سراغ مهم‌ترین متفکر مکتب «اصالت معنی» (یعنی خود هگل) به مزخرفات آرانی اکتفا کردند. در واقع، طباطبایی و مطهری درست مثل دن کیشوت نه با خود غول که صرفاً با آسیاب بادی جنگیدند.

بدون شک، «اصالت معنی» و «سفسطه» دو تا مکتب فکری مختلف‌اند که مبانی وجودشناسی و معرفت‌شناسی متفاوتی دارند.

از طرف دیگه، هر دوی این مکاتب در طول زمان کامل شدند. هگل نقطه اوج «اصالت معنی» است که با آثار فیثاغورث و پارمنیدس شروع شد و افرادی مثل نیچه و یا پست‌مدرن‌های امروزی نقطه اوج سفسطه‌اند.

اول سفسطه رو میگم و بعد اصالت معنای هگلی.

قبل از اینکه ادامه بدید، توصیه میکنم اگه هیچ شناختی از سفسطه ندارید، یه نگاه به این و این بندازید.

سوفیستی به نام گرگیاس مهم‌ترین مبانی سفسطه رو بیان کرده. این سوفیست برای حقیقت سه حالت در نظر گرفته:

  1. حقیقتی وجود ندارد.
  2. حقیقتی وجود دارد، اما قابل شناخت نیست.
  3. حقیقتی وجود دارد، برای عده‌ای قابل شناخت هست، اما قابل انتقال نیست.

هر متفکری که به یکی از این سه گزاره باور داشته باشه، یه سوفیسته. امثال نیچه و پست‌مدرن‌ها سوفیست‌اند چون منکر حقیقتی مطلق و مستقل از خواست و اراده انسان‌اند. در این مکاتب، چیزی که اصالت داره، خواست و اراده فرد انسانیه. اما انکار وجود یه حقیقت مطلق و مستقل از خواست و تصوّرات انسان و یا انکار توانایی انسان برای شناخت حقیقت، راه رو برای قهر و مکر در بین جوامع بشری باز می‌کنه.

چطور؟

انکار حقیقت مطلق منجر به این میشه که انسان‌ها به هنگام اختلاف، ملاک و میزانی مطلق و مستقل برای قضاوت بین خودشون نداشته باشند و وقتی که میزان و ملاکی مطلق از خواست و اراده انسان‌ها وجود نداشته باشه، انسان‌ها مجبور میشن برای حل اختلافات از قهر و مکر استفاده کنند.

مکتبی که منکر حقیقت و کلام بشه، کارش به تأیید و تصدیق قهر و مکر می‌رسه.

مجددا باید بگم اگه با وجودشناسی و منطق هگل آشنا باشید، حتما مطلع هستید که اصالت معنی هگل فرسنگ‌ها با سفسطه فاصله داره. چون مشخصه که هگل به یه حقیقت مطلق باور داره.

حالا برسیم به اصالت معنی هگل.

مکتب هگل دو تا گزاره مهم داره که اصول و مبانی این مکتبه.

اولین گزاره در اصالت واقع علامه هم پیدا میشه. اون هم اینه که

علاوه بر عالم مادی، یه عالم غیب یا معنی یا مجرد از ماده هم هست که بر این عالم مادی حاکمه (گزاره اول اصالت معنی).

در مکتب هگل هم خدا وجود (sein) داره و وجود مطلق و کامله. اما این خدا علاوه بر اینکه مطلق وجوده، صفات و تعینات دیگه‌ای هم داره که مهم‌ترینش شناخت و اراده است (توصیه میشه یه نگاه هم به مطلب به احترام هگل بندازید). تا این‌جاش مورد تأیید سنت اسلامی هم هست.

اما وقتی میگیم خدا واجد اراده است، به این معنی است که خدا واجد ذهنیته. چون تنها موجودی که از ذهن برخوردار باشه، می‌تونه به مرتبه شناخت و اراده دست پیدا کنه. پس، خدا در مکتب «اصالت معنی» مطلق ذهنیته.

بعید میدونم هیچ مسلمانی جرأت مخالفت با این حکم رو داشته باشه که «خدا ذهن مطلقه».

پس، برخلاف تصور طباطبایی و مطهری و دکتر آرانی، «اصالت معنی» به این معنی نیست که حقیقتی خارج از ذهن انسان وجود نداره.

اولین گزاره «اصالت معنی» رو میشه اینجوری هم بیان کرد:

یه ذهن مطلق هست که ماده ازش خارج شده و درست مثل ذهن انسان که برای وجود داشتن به یه اندام مادی به نام مغز نیاز داره، اون ذهن مطلق هم به ماده به عنوان موجودیت یا محضر خودش نیاز داره.

به نظرم بد نیست یه بار دیگه به توضیحات خانم لاجوردی در مورد کیهان‌شناسی مزدایی نگاه کنیم:
«مهم ترین ویژگی کیهان شناسی مزدائی تقسیم هستی به دو مرتبه مینو و گیتی است. مینو مرتبه‌ای نادیدنی و فراحسی است که اهورا مزدا، امشاسپندان، ایزدان مینویی و گیتایی و نیز صور مینویی را که حقایق ازلی موجودات این جهانند، در بر می گیرد و در برابر آن گیتی، است که مرتبه ای مادی، قابل مشاهده و موضوع حواس است و جهان مادی و همه موجودات این جهان را شامل می شود در اوستا این دو مرتبه هستی در عین حفظ هویت خود، به سختی در هم تنیده‌اند چنانکه تصور وجود یکی بدون وجود دیگری ناممکن می نماید. در متون پهلوی نیز، این دو مرتبه به یکدیگر پیوسته‌اند. عالم مینو همواره در عالم گیتی حضوری فعال دارد. همچون روان ناپیدا که در تن حاضر است و آن را به حرکت و جنبش وا می‌دارد، مینو روان گیتی و گیتی پیکر مینوست. در کیهان شناسی مزدائی این دو مرتبه لازم و ملزوم یکدیگراند. مینو بن گیتی و گیتی بر مینو است؛ آفریدگان مینویی صورت ازلی و طرح پیشینی آفریدگان گیتایی‌اند و بدون آنها آفرینش گیتایی ممکن نیست. آفرینش مادی نیز زمینه ظهور و میدان فعالیت آفرینش مینویی است و بدون آن، مینو از رسیدن به هدف نهایی خود باز می‌ماند.»

باید بگم که گزاره اول مکتب «اصالت معنی» هیچ تضاد و تقابلی با آموزه‌های قرآنی و اسلامی نداره.

حالا بریم سراغ گزاره دوم:

در بند 44 اصول فلسفه حقّ می‌بینیم که

«ارادهِ آزاد، نوعی از اصالت معنی است که برای اشیاء وجود فی‌نفسه لنفسه در نظر نمی‌گیرد؛ این در حالی‌ است که اصالت واقع اعلام می‌کند، اشیاء مطلق هستند حتی اگر تنها در صورتِ تناهی‌شان یافت شوند. حتی حیوان به ورای این فلسفه واقع‌گرا رسیده است، چرا که اشیاء را مصرف می‌کند و بدین طریق، اثبات می‌کند که آن‌ها به‌طور مطلق از استقلال برخوردار نیستند.»

قبلا گفتم که «اصالت معنی» هم یه مکتبه که در طول زمان کامل شده. اینجوری نیست که همه متفکران معنی‌گرا به یه چیز واحد باور داشته باشند.

برای مثال، کسی مثل بارکلی منکر وجود امور مادیه و معتقده فقط دو چیز وجود داره: ذهن انسان به علاوه خدا.

اما هگل منکر ماده و اشیاء مادی نیست. از نظر هگل،

ماده هست، اما ماده برای خودش نیست بلکه برای اراده آزاده (گزاره دوم اصالت معنی).

این گزاره چیزی نیست به جز این حکم قرآنی که انسان خلیفه خدا بر روی زمینه.

بذارید اینجوری توضیح بدم:

در کلام هگل، موجودی که از حیات برخورداره، حقّ داره موجود غیر زنده رو به تصرف و تملک خودش دربیاره و ازش به منزله ابزاری برای رسیدن به غایت خودش (که حفظ حیات و آزادی خودشه) استفاده کنه.

دلیلش هم مشخصه: موجود غیر زنده از وجود حقیقتا مستقل (فی‌نفسه لنفسه) برخوردار نیست. موجود غیر زنده غایتی برای خودش نیست و در نتیجه، موجود زنده که واجد اراده است، حق داره از اون موجود برای خودش استفاده کنه.

برای مثال، درخت حق داره ریشه‌هاش رو درون زمین بگسترانه و از منابع غذایی موجود درون خاک جهت بقای خودش بهره ببره.

حالا، در بین خود موجودات زنده هم، اون موجودی که به بالاترین مراتب آزادی اراده رسیده باشه، حق داره از سایر موجودات برای حفظ حیات و آزادی خودش بهره ببره. این موجود حقّ تملک و حکومت بر سایر موجودات رو داره.

اما باید یادمون باشه که بالاترین مرتبه آزادی، عدالته. تنها و تنها موجود عادل و آزاد حق داره بر سایر سایر موجودات حکومت کنه. چون فقط و فقط این موجوده که قادره عدالت رو برای همه برقرار کنه.

پس، گزاره دوم اصالت معنی چیزی نیست به جز اینکه

اراده حقیقتاً آزاد و عادل خلیفه خدا در محیط زندگی خودشه.

وقتی به این منظومه شمسی خودمون و این کره زمین می‌رسیم، می‌بینیم که انسان اون موجودیه که قادره حقیقتا عادل و آزاد زندگی کنه (چون قادر شده حقیقت رو بشناسه و این حقیقت رو در کلام برای همگان بیان کنه). قرآن به همین دلیل انسان رو خلیفه اعلام کرده.

پ.ن 1: اگرچه که اکثر قریب به اتفاق انسان‌هایی که در طول تاریخ ظاهر شدند، یا ظالم بودند یا مظلوم. انسان حقیقتا عادل و آزاد کم پیدا میشه.
پ.ن 2: امیدوارم مشخص شده باشه که چرا کل فلسفه اسلامی در برابر هگل هیچی نداره.
پ.ن 3: در این متن، دلیلی برای درستی و صحت اصالت معنی نیاوردم. طبیعتا این متن جاش نبود. یعنی انتظار ندارم کسی با خوندن این متن به اصالت معنی هگلی معتقد بشه. برای اون کار، باید بریم سراغ خود منطق هگل.
پ.ن 4: در متن بعدی، به رد مکتب «اصالت ماده» می‌پردازم.
کلامهگل
در کار کلام
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید