لیلا بانو
لیلا بانو
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

مقدمه واسه شروع یه داستان جالب😊

سلام به مخاطب عزیزی که نمیدونم کی هستی با چه مدل فکری وچه سبک زندگی

اولین باریه که اینجوری میخوام متنی بنویسم که نمیدونم چه کسانی این متنو میخونن. بنابراین یذره راحت نیست واسم.

یه پنج ماهی هست که تصمیم گرفتم این کارو انجام بدم درست از وقتی که یه کار جدیدی رو شروع کردم، که یه کم (البته بیشتر از یه کم) برای یه خانم انجام دادنش سخته به خاطر زمان زیادی که باید بذاری واسش و البته سختیه کار.

قصه از جایی شروع شد که چند ماه قبل تصمیم گرفتیم اندوخته هامونو جمع وجور کنیم ببینیم میتونیم خونمونو بزرگتر کنیم یا نه

خونه ی دلخواهمونو پیدا کردیم و واسه خریدش پول کم داشتیم وواسه همین از یکی از بستگان پول قرض کردیمو از اونجا که حقوق همسر جان کفاف پرداخت قرض رو نمیداد تصمیم گرفتم سهم خودم رو انجام بدم وبه این ترتیب دنبال شغلی گشتم که بتونم کمک باشم

چنتا شغل رو امتحان کردم واز اونجا که واسه ما معمولیا کاری که باید انجام بدی زحمتش بیشتر از حقوق دریافتیه واسه منم همین طور بود

تا اینکه یه نفر از آشناها این شغل رو به من معرفی کرد خلاصه که جونم واستون بگه من پنج ماه پیش تبدیل به یک کارگر زحمت کش در قسمت تولید وبسته بندی مواد غذایی سوپر مارکتی شدم

تو این سری نوشته ها میخوام راجع به مسائل ومصاعب واتفاقاتی که توی پنج ماه گذشته برام پیش اومده وتجربیاتی که واقعا هم عجیب وغریب بوده وهم جدید هم تلخ بوده وهم شیرین وخلاصه که زندگی من رو تحت تاثیر خودش قرار داده صحبت کنم امیدوارم که حوصلتون سر نره وبامن همراه باشید

امروز اولین روز از شروع فصل زمستون رو پشت سرگذاشتمو تقریبا با شرایط کارم کنار اومدم

میخوام روزمره پیش برم واتفاقات پیش اومده یک کارگر زحمت کش رو طی کنار اومدن در پنج ماه از ۷ صبح تا ۶ بعد از ظهر رو که واقعا زمان زیادیه( البته این فقط ساعت کاریه وقبل از رسیدن به محل کار وبرگشت به خونه که خودش دوساعتم بیشتر میشه رو بهش اضافه کنید) 😊رو براتون مینویسم

شاید واستون جالب باشه.باهام همراه باشید❤️

شروعداستانروزمرگیخومونیجالب
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید