هستیا
هستیا
خواندن ۲ دقیقه·۱ ماه پیش

کودکی ام، دلیل نوشتن امروزه ام

من از وقتی به دنیا اومدم حرف زدم ...
بله، درست شنیدید ! من تو شیش ماهگی شروع کردم به حرف زدن ؛
تو سن یه سالگی یا نزدیک اون مثل یه آدم بزرگ مسلط بدون هیچ غلطی حرف میزدم ؛
مامانم میگفتم که همیشه من برای اون داستان تعریف میکردم و اجاره نمی‌دادم مادرم برام تعریف کنه.
خیلی حرف میزدم، تا الآنم همینه، من واقعا وراجم 😂
وقتی یه داستان یا شعر می‌شنیدم سریع حفظ میکردم، حتی با یکبار گوش دادن ...
من داستان میگفتم، از دو سالگی !
سناریو مختلف، داستان های که روزبه روز قوی تر میشدن
و بلهه من رفتم کلاس اولو تازه ماجرا شروع شد ...
وقتی تونستم بخونم با صدای بلند قصه می‌خوندم و اتاقم بجای عروسک پر از کتاب های مکعبی بچگونه بود( هنوزم دوستشون دارم هااا)
ولی اصلا به این که این همه داستان تو ذهنم رو بنویسم فکر هم نمی‌کردم ؛
وقتی رفتم کلاس دوم قصه هامو برای بچه ها تعریف میکردم و اونا هم خیلی دوست داشتن، پس تصمیم گرفتم نویسنده بشم.
من این تصمیم رو تو سن ۸ سالگی گرفتم !
یه دفتر خیلی قشنگ خریدم و شروع کردم، من به عنوان یه بچه فقط به دفتر نیاز داشتم تا نویسنده بشم...
داستان درباره یه دختر بود که اسمش فاطمه بود، فاطمه یه روز با دوستش قدم میزدن که یه پرنده میبینه و تصمیم میگیره اونو بزرگ کنه، زندگی‌ فاطمه به پرنده وصل میشه و اون پرنده تا اخر عمر باهاش میمونه ( چطوری آنقدر زنده مونده ؟ مگه همای سعادت بوده ؟ 😂)
ولی خب حالا ...
فاطمه یه دوست به اسم هانا داشت که بعد از مرگش مراقب بچه هاش بود و مثل خواهرش بود
بعد از اون دختر فاطمه هم ازدواج کرد و بچه دار شد و داستان من اینجوری تموم‌شد که هیلدا دختر فاطمه داشته از اول تمام زندگی مادرشو برای دخترش میگفته.
اون داستان حدود ۵۰ یا ۶۰ صفحه A4 شد
من خیلی خیلی خوشحال بودم و خودم راضی بودم
من شروع کردم، و به اون دختر کوچولو قول دادم که پا پس نکشم و پای تصمیمی که گرفتم وایسم .


❤️❤️
❤️❤️



💜💜💜✨✨✨

پ.ن : ممنون که می خونید، می‌خوام منو بهتر بشناسید و بدونید کسی که داره می‌نویسه کیه و شخصیتش چیه چون نوشته از شخصیت نویسنده میاد دیگه قبول دارید ؟








داستاندخترشروع
نویسنده نور و سایه ... گاهی نهان و گاهی آشکار ...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید