ویرگول
ورودثبت نام
خشایار
خشایارمردی ۱۰۰۰ ساله
خشایار
خشایار
خواندن ۲ دقیقه·۲ ماه پیش

او می‌بیند، اما واکنشی نشان نمی‌دهد.


تنها راه ارتباطی با معشوق از دست رفته‌ام، پیام رسان واتساپ است. اما این ارتباط فقط یک طرفه و از سمت من می‌باشد. اینگونه که من در قسمت وضعیت واتساپ(یا همان بخش استوری) عکسی را به اشتراک می‌گذارم و او بعد از چند ساعت آن را بازدید می‌کند اما بدون هیچ واکنشی.

ایرادی ندارد که هیچ واکنشی نشان نمی‌دهد. حتما می‌دانید که در واتساپ کسانی می‌توانند وضعیت شما را ببینند که اولا شما شماره آنها را ذخیره داشته باشید و دوماً مخاطب هم شماره‌ی شما را ذخیره داشته باشد. آری، همین که بعد از هشت سال هنوز شماره‌ی من را ذخیره دارد، یعنی نتوانسته است که من را فراموش کند و همین برایم کافی است.

البته من فقط به این کار اکتفا نکرده‌ام، تقریباً روزی نیست که یکی از حساب‌های کاربری او را در اینستاگرام، تلگرام، ایتا، و بقیه پیام رسان‌ها را نگاه نکنم. دلم می‌خواهد بدانم او بعد از ازدواج چگونه زندگی می‌کند، چه نوع پوششی دارد، خوشحال است یا غمگین، سفر می‌رود یا نه، و ده‌ها مورد دیگر که باعث می‌شود هر روز، به عکس‌های او نگاه کنم اما اصلی‌ترین دلیل فقط یک چیز است و آن دلتنگی می‌باشد که نمی‌توانم از آن رهایی یابم.

نمی‌دانم آیا او همچون گذشته من را دوست دارد یانه، آیا او هم مثل من هر روز به عکس‌های حساب کاری‌ام نگاه می‌کند یا نه؟

از خود می‌پرسم این نگاه کردن‌ها چه سود و فایده‌ای برای تو دارد وقتی که سال‌ها پیش همه چیز تمام شده است و دیگر راه برگشتی هم ندارد. این کار بیشتر وقت تلف کردن است، بیهوده امیدوار بودن و اینکه آرزو داشته باشی که زمان به عقب برگردد تا بتوانی اشتباهات گذشته را جبران کنی.

وقتی به کار بیهوده‌‌ای که انجام می‌دهم و به امید واهی که دارم فکر می‌کنم، دچار افسردگی می‌شوم و دنیا برایم‌ به آخر می‌رسد. انگار تنها دلیل زنده ماندنم را در معشوق از دست رفته‌ام می‌بینم.

سیگاری روشن می‌کنم و در اتاق تاریک به نقطه‌ای زل می‌زنم و سعی می‌کنم تا دوباره وضعیت درونی‌ام را بازیابی کنم. صداهایی از بیرون به گوش می‌رسد، خانه در سکوت خود غرق شده است و در درون من خلائی چون یک سیاه‌چاله بزرگ، همه‌ی رویاهایم را به درون خود می‌کشد و اینجاست که احساس پوچی من را در بر می‌گیرد و میل دارم هر چه زودتر به زندگی‌ام پایان دهم.

صدای تیک تیک عقربه‌ی ساعت در دل سکوت اتاق بیشتر به گوش می‌رسد. سیگار گلو و دهانم را خشک کرده است. زیر پیراهنی‌ام از عرق خیس شده و احساس می‌کنم در سینه‌ام آتشی شعله می‌کشد.

بلند می‌شوم پنجره را باز می‌کنم. موج صدا و همهمه‌ی خیابان به داخل خانه هجوم می‌آورد و خنکای پاییزی، بدن گُر گرفته ام را مانند ریختن آب روی آتش، خنک می‌کند.

این وضعیت را همیشه تجربه می‌کنم حداقل در این هشت سال هر چند روز یکبار تکرار می‌شود. اوایل آن قدر شدید که به حمله‌های پنیک تبدیل می‌شد تا جایی که مجبور شدم به دکتر مراجعه کنم و حال با مصرف دارو، حالم کمی بهتر است.

واتساپ را باز می‌کنم. او متن را دید است اما هیچ واکنشی نشان نمی‌دهد.

پاییز

هشتم

۱۴۰۴



پاییزمعشوقعشق
۲
۱
خشایار
خشایار
مردی ۱۰۰۰ ساله
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید