ویرگول
ورودثبت نام
راسکولنیکف
راسکولنیکف
خواندن ۶ دقیقه·۱ ماه پیش

نگاهی بر "محاکمه" کافکا

خواندن آثار ادبی، به ما کمک می‌کند تا چیزی را به وضوح درک کنیم که خودمان درک درستی از آن نداریم، اما مدام حسش می‌کنیم. نویسنده (که به احتمال زیاد کلامی شیواتر و قلمی زیباتر از من و شما دارد) احساسی را بیان می‌کند که شاید ما هرگز نتوانستیم خودمان ابرازش کنیم، زیرا واژگان درست برای توصیفش را نمی‌یابیم. انسان، هنگامی که با محیط دور و اطرافش در نوزادی تعامل پیدا می‌کند، پس از گذشت زمان، با تقلید از دیگران، زبان را می‌آموزد. به آن صحبت می‌کند، می‌شنود، می‌خواند، می‌نویسد، می‌فهمد و حتی فکر می‌کند. انسان پس از مدتی خود را در زندان زبان می‌یابد. زبان، آدمی را اسیر خود می‌کند. پیش از فراگیری زبان، آدمی ایده‌هایش را به صورت نومنی ادراک می‌کند، ایده‌ها در زمان خردسالی انتزاع محض‌اند. ایده‌ها، که وسیع و گسترده‌اند و در سطح نومن وجود دارند، مجبور می‌شوند به زور در قید و بند کلمات خود را جا دهند، و به سطح پدیداری تقلیل یابند. اینگونه، شاید تنها دروازه بشر به جهان نومن، برای همیشه بسته می‌شود. بعد از آن، انسان نمی‌تواند از متن فراتر برود. وقتی من کلمه "حیرت" یا "رنج" یا "احساس گناه" را به زبان می‌آورم، تصویری که در ذهن من با شنیدن یا گفتن این کلمه پدیدار می‌شود، با تصویر شما متفاوت است. شما در ضمیر ناخودآگاه خود، اطلاعات و خاطراتی از آن کلمه دارید که با اطلاعات من از آن متفاوت است. چنین می‌شود که حسی که من می‌خواهم انتقال دهم، با حسی که شما از جمله یا جمله‌های من دریافت می‌کنید تفاوت می‌کند. حال این سوتفاهم ها، می‌توانند روی هم انباشته شوند، و به مشکلات و معضلات بزرگتر بیانجامد. چه بسا که بسیاری از جنگ‌ها و مرگ و میر‌ها و خونریزی‌ها، ناشی از سوتفاهم بوده. وقتی تنها و تنها، با واژه‌ها، بی هیچ‌ گونه تغییر، افزایش، کاهش، آرایش یا پیرایش با یکدیگر ارتباط برقرار می‌کنیم، از مرز واژه‌ها نمی‌توانیم عبور کنیم، حتی وقتی در ذهن خود تنهاییم‌. با انباشت سوتفاهم‌ها، هر روز از حقیقت (به تعبیر کانت از آن) دور تر می‌شویم. اما هنر، از هر نوع آن، یک مفر است از زندان زبان. هنر، مستقیما جهان درون ما را در اختیار دیگران می‌گذارد. من، می‌توانم کتاب‌های کافکا یا داستایفسکی را در دست بگیرم و به همه بگویم: "اگر می‌خواهی بدانی چه نوع آدمی هستم، اگر می‌خواهی مرا بشناسی، این کتاب را بخوان. من در آنم. خودم نمی‌توانم خود را (با واژگان) بیان کنم، پس از طریق هنر، چه هنر خود و چه هنر دیگران، روحم رو در معرض ادراک شما قرار می‌دهم (که البته با شهود یا intuition هم همراه است)." و استعاره، چیزیست که چنین کاری برای ما می‌کند. چیزی که در "محاکمه" و دیگر آثار کافکا دیده می‌شود. این متن، از واژگان فراتر نیست، از زبان پیش‌تر نمی‌رود، اما کافکا این کار را برای ما، و برای خودش انجام می‌دهد. پس از مقدمه نسبتا طولانی‌ام (که بابتش عذر می‌خواهم) به بررسی خود کتاب می‌پردازیم.


برای شناخت کافکا و شخصیت و جهان درون او، بهترین کار ممکن خواندن نامه‌ها، یادداشات‌های روزانه و سفرنامه‌های اوست. شناختن کافکا و دانستن رخدادهای زندگی‌اش، ملزومه درک کامل و عمیق آثار اوست، که اگر به درکی سطحی و ساده و در نظر گرفتنِ تنها داستان اثر اکتفا می‌کنید، نیازی به آن نخواهید داشت. از مهم‌ترین آثاری که در این راستا می‌توانید مطالعه کنید، 'نامه به پدر' است. خواندن این اثر در کل اهمیت زیادی را برخوردار است. در 'نامه به پدر ' فرانتس کافکا، از آسیب‌های روانی و رنج‌هایی که به خاطر پدرش متحمل شده می‌گوید. پدر کافکا، 'هرمان'، به احتمال زیاد مهم‌ترین شخصیت زندگی او بود، و به قول خودش هرمان، نمادی از تمام جهان برایش بود. مسئله ما، حالا کتاب 'نامه به پدر'نیست، گرچه که اثری غنایی، هنری، با نثری بسیار زیبا و بیان کننده درد‌ها و زخم‌های بسیار یکی از بزرگترین نویسندگان قرن بیستم است. جمله‌ای از 'نامه' را اینجا می‌آورم:

"گویی آدمی پیش از آن‌که بداند به‌راستی چه خطایی مرتکب شده است خود را با تنبیه و بازخواست تو مواجه می‌دید."

موضوع کتاب 'محاکمه' دقیقا همین است. ژوزف ک. یک روز صبح دستگیر می‌شود، بدون این‌که بداند چه خطایی مرتکب شده، چه کسی به او اتهام زده، اتهامش اصلا چیست، به چه جرمی بازداشت می‌شود و چه اتفاقی قرار است بیفتد؟ پاسخ اکثر این سوال ها را تا پایان کتاب به وضوح در نمی‌یابیم. گرچه به نظر می‌آید واضح است که اوضاع از چه قرار است و ماجرا چیست. جمله‌‌هایی از پس‌گفتار مترجم فارسی کتاب (علی‌اصغر حداد) را بخوانیم:

"دادگاه فقط در صورتی فعال می‌شود که احساس گناه وجود داشته باشد [...] شخص ثالث و بدخواهی در میان نیست. یقینا یوزف کا. خود آن کسی است که [...] اتهامی اصولی را علیه خود مطرح کرده و دادگاه موظف است آن را پیگیری کند. [...] هرگارد نویمان از این هم فراتر می‌رود و محاکمه را دنیایی مجازی فرض می‌کند و از آن به عنوان <<محاکمه‌ای خیالی>> از دیدگاه یوزف کا. نام می‌برد."

تفسیر من: تمام فضای کتاب و اتفاقاتش، چیزی جز جهان درون ژوزف کی. (که نمادی از خود کافکاست) نیست. کافکا در 'نامه به پدر' بارها و بارها از احساس گناه می‌گوید. حس می‌کند خطایی مرتکب شده، اما مطمئن نیست چه خطایی. خودش، خود را محکوم می‌کند، به جرمی که مشخص نیست، و نه این‌که ما اطلاعی از آن نداشته باشیم، در واقع جرمی وجود ندارد. او گفت:

"به‌خاطر روش‌های اشتباه تو، هرگونه اعتماد به خویشتن را از دست دادم، و در عوض احساس بی‌پایان مجرم بودن نصیبم شد."

کافکا حس می‌کرد که مجرم است، گناهکار است، اما چیستی این گناه، بعضا پشت پرده‌ای از ابهام است. این احساس گناه، به علت فریاد‌های بی‌دلیل و غیرضروری و ظالمانه پدر، تهدید‌ها، تحقیر‌ها، تنبیه‌های وحشتناک، تمسخر‌ها، خشمگین شدن‌ها، حتی تحقیر دوستان پسرش، حتی بدرفتاری با دیگران هم به فرانتس بی‌گناه و معصوم، حس گناهکار بودن را می‌داد. این حس که با نوشتن رمان یا داستان کوتاه، هرگز تمایلات پدرش را ارضا نمی‌کند، هرگز پسر خوبی برای پدرش نخواهد بود، کافی نخواهد بود. این‌گونه، خود را دائما محکوم می‌کند. گاه و بی‌گاه. در واقع، نیرو‌های پدر به ذهن او هم نفوذ کردند. این اثر، به نظرم فقط نشان‌دهنده صدا‌های درون سر کافکاست. صداهایی که او را متهم می‌کنند، به او می‌گویند که گناهکار است، خطاکار است و کافی نیست.

حال‌و‌هوای رمان، چیزی شبیه به خواب‌هایمان دارد. بی‌منطق و سوررئال و البته کافکایی. و البته که به تعبیر برخی منتقدین، اتفاقات داستان به کلی در خواب، یا حال خواب و بیداری اتفاق می‌افتند. ضمیر نا‌ناخودآگاه ژوزف ک. به دو بخش تقسیم می‌شود: شاکی و متشاکی. قضاوت‌کننده و قضاوت‌شونده. محکوم و حاکم. چیزی که داستایِفسکی در 'یادداشت‌های زیرزمینی' به نحوی به آن پرداخته و مترجم کتاب در مقدمه درباره آن صحبت می‌کند.

"تا به مرحله آگاهی از خود می‌رسی، مساله دوپارگی و همزادی شکل می‌گیرد؛ یکی دارد زندگی می‌کند و دیگری -که هم اوست- دارد نگاهش می‌کند، درکش می‌کند، قضاوتش می‌کند و استنتاج می‌کند. این آغاز و اساس همزاد و گسست است؛ شیزوفرنی."

پ. ن. در نهایت بگم که اگر خواستید پدر افتضاحی باشید، هر کاری که پدر کافکا کرد رو عینا تکرار کنید. مطمئن باشید که جواب می‌ده. :) کافکای عزیز ما هم اگر رنج‌های کودکیش رو تحمل نمی‌کرد، هرگز به یکی از بهترین نویسندگان قرن تبدیل نمی‌شد.

کتابادبیاتفلسفهروانشناسیکافکا
"و این دیوانگیِ نیمه تابستان است."
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید