در سرزمین من
انسان ها با حسرتهایشان وداع می کنند
دریاها با کشتی هایشان
درختان با برگهای سبزشان
آسمانها با پرندگانشان
انسانها میمیرند
دریاها میخشکند
درختها میپژمرند
آسمانها تیره میشوند
در سرزمین من
راههای حسرت طولانی است
و راههای عشق کوتاه
و پاها ناامید از رسیدن
محبوب من
آخرین آرتمیا چه زمانی مرد؟
زمانی که خواب بودیم؟
یا وقتی که خودمان را به خواب زده بودیم؟
نفرین آخرین آرتمیا چنبره زده بر سرزمینم-طوفان نمک-
و سزای خواب هایمان نفرین است
وداع کن با این سرزمین
با خاطرات دریا
وداع کن با سایه تبریزی ها
با پلیکانها
وداع کن با انسانهای با وفا
با ناخداها
وداع کن با ميراث اجدادت
با خیرگی ات به منظره غروب در بندر شرفخانه
وداع کن که این آخرین وداع توست
شاید این وداع بشکند سکوت خواب را
و عطر تلخ این اندوه بغضت را
اشکها جاری شوند
یکی شوند
چشمه شوند
رود شوند
روان به سوی دریا
دریا متولد شود
و نوادگان ناخداها کشتیها را برانند
و این دریا باز روزی خانه نخستین آرتمیا شود
پلیکان ها برگردند
کاظیم داشی در آب آبتنی کند
حسرتها تمام شود
درختان سرپا
و آن روز از ما نه نامی باقی مانده و نه رویایی
آن روز ما قطره ای آب خواهیم بود در آغوش دریا
پ.ن۱: ۲۴ شهریور ۱۴۰۱
پ.ن۲:به یادبود اصغر یوسفی نژاد
پ.ن۳: شعر اصلی به زبان ترکی است