نامه ها، از روزی که فهمیدم نامه چیست، برایم مهم بودهاند. اولین نامه ای که نوشتم برای یک نویسنده بود. فکر نمیکردم جواب بگیرم ولی جواب داد. به من گفت یادداشتهای روزانه یک نویسنده را بخوان.
مادرم از نامه هایی که در سه سال زندگیمان در ترکیه برای خاله هایم مینوشت تعریف میکرد. آن زمانها که هنوز اینترنت و دوربینهای موبایلی نبود، عکس دست مرا در یک کاغذ میکشید و برای خاله هایم میفرستاد و آنها از تطبیق نامه ی قبل و نامه جدید میتوانستند بفهمند امین چقدر بزرگتر شده است.
عمویم می گفت، روزی در سنگر نشسته بودیم. نامه رسان، نامه ها را پخش میکرد. اسم یکی را خواند. پسرک رفت و نامه را گرفت و برگشت و نخوانده آن را در ساکش گذاشت. همه همسنگرها تعجب کردند. از او پرسیدم: "چرا نخوندی نامه تو؟" جواب داد: "خودم قبل از اینکه بیایم نامه را فرستاده بودم که ببینم چند روزه میرسد."
من فکر میکنم از روزگاری که مرگ تدریجی نامه ها شروع شد،رابطه ها از کیفیت تهی شدند. دوست داشتن ها، حرف زدن ها، فکر کردن ها، دشمنی ها، سطحی شدند. انگار مرگ نامه ها مرگ تفکر بود. لذت انتظار برای رسیدن پیامی از مخاطبی، دیگر برایمان هیجان ندارد. می خواهیم به همه چیز زود برسیم و بعد بعدی و بعد بعدی. غافل از آنکه زندگی همین لحظه هایی است که پر شتاب از آن می گذریم.
اینجا هنوز صندوق های پست حرمت دارند. شاید از دوستانت برایت نامه ای نرسد اما به هرحال لذت انتظار را میتوانی برای پاکتی که شماره بیمه ات یا کارت بانک را می آورد، بچشی.
نامه از یک تصمیم شروع میشود. از لحظه ای که انسان قلم را بر روی کاغذ میچرخاند فرآیند واقعیت پیدا میکند. نوشته میشود. شاید در یک ساعت چند بار نامه نوشته شود، پاره شود، دوباره نوشته شود، برخی جملات کم و زیاد شود، از برخی خشم ها کاسته شود، خبرهای شاد اغراق شود و در نهایت با تاریخ و ساعت و شاید قطرهای از اشک امضا شود. تا بخورد و در داخل پاکتی که حاشیه هایی به رنگ پرچم فرانسه دارد، گذاشته شود. نویسنده با زبانش چسب پاکت را تر کند و درش را ببندد. برای فردا برنامه ریزی کند. نمی دانم آن زمان ها تمبر را کجا می فروختند و هزینه تمبر را چگونه حساب میکردند. شاید میرفتند دکه روزنامه فروشی، تمبری میخریدند و هزینه مقصد را بر اساس دور و نزدیکی مقصد نامه از دکه چی میپرسیدند و او راهنماییشان میکرد. تمبر را باز خیس میکردند و به پاکت می چسباندند. آن زمان ها هنوز درهای صندوق های زرد حرمت داشتند و متصدی برای باز و بسته کردنشان. میشد نامه ات را آن تو بیاندازی و منتظر باشی تا نامه ات به مقصد برسد. کد رهگیری را نمیتوانستی در اینترنت جستجو کنی. باید صبور میبودی. نامه میرفت شاید ده روز شاید یک ماه. به دست مخاطب خاص میرسید. او نامه را میخواند و فرآیند در ذهن او آغاز میشد تا پاسخی در خور بدهد. از آن پاسخ ها که با ملالی نیست جز دوری شما آغاز میشد. شاید کارت پستالی هم ضمیمه اش میشد. و پاسخ پس فرستاده میشد. شاید ده روز، شاید یک ماه. و ارتباطی که شاید ۲۰ روز شاید دوماه طول میکشید تا یک چرخه اش کامل شود. طولانی، همین قدر طولانی. اما در این مدت چیزی در درون آدمها زنده میماند، آتشی، جان ها را گرم نگه می داشت. تعامل به یاد میماند. ثبت میشد. برای خودت برای آن مخاطب خاصت، برای فرزندانت، در همیشه ی زمان. و این اصل جنس بود. اما خوب چه میشود کرد وقتی همه اینها را از دست داده ایم و سرعت را به دست آورده ایم و باندازه سرعت سرسام اور این دنیای پرشتاب، سرگیجه گرفته ایم. دوست داشتم در عصر نامه ها می زیستم. البته هنوز عصر دود و آتش را تصور نکرده ام. شاید روزی اگر از اتش و دود هم بشنوم ترجیحم برگشتن به عقب تر باشد. ما از این دنیا مگر چه میخواستیم جز کسی که ما را بخواند.