سر انجام روزی خواهد رسید، که در آن، من و تو، چونان مرغانی عاشق، پر بگشاییم بر فراز خانه های شهر به پرواز درآییم...
روزیکه، در آن، آسمان رنگین تر از همیشه است، در طلوع، و آغاز صبح، خورشید سوزان، با فواره های آتشینش، که از دور تماشاییست، روزمان را تبریک میگوید، و ابر ها به هنگام عبور، نام تو را در آسمان حکاکی میکنند و در شب، به هنگام حاکم شدن سیاهی ماه با انعکاس خیره کننده اش، توجه جهانیان را به من و تو معطوف میکند و با چهره ی نورانی اش، به ما خواهد گفت: دوست بدارید یکدیگر را تا به روزی که وعده داده شده، و صدای جیرجیرک ها و مرغان شب، در آن هنگام برایمان، سقفی از لالایی عشق میسازد...
روزیکه، به نام من و توست، و آن را در هر تقویمی به نام ما میخوانند و میگویند، این روز، روز جان گرفتن عشق و بازگشت آن از سرزمین پریان است، روزی که باهم از شهر ها و بستان ها و جنگل ها و دریا ها، عبور میکنیم و با آزادی کامل در چشمان درشت و مشکی ات، که گویی هفت آسمان در آن نهان اند نگاه میکنم، و چه عاشقانه میگویم، ای زیبا دوستت دارم، دوستت دارم بیشتر از هر عاشقانه ای که سروده شده، عشقی بیشتر از عشق فرها و دیوانه وار تر از مجنون...
______________________
پ ن: متنی که زمان ارزشمندتون رو صرف خوندنش کردین، برگرفته از تمام فراز و نشیب های وجود این نویسنده ی حقیر و عشق بی نهایتش بود :)
ای زیبا، دوستت دارم ؛)