کمی به یازده شب مانده بود، اما سکوت خیابان را در بر گرفته بود. با اینکه باران پاییزی خیلی وقت بود که بند آمده بود خیابان خیس و گودال هایش از آب پر شده بود.
مردی کلاه به سر، با پالتو و شلوار مشکی در ایستگاه اتوبوس بر روی نیمکت نشسته بود. نور لامپ بالای سرش خاموش و روشن میشد و محدوده کمی از تاریکی خیابان را روشن نگه میداشت.
نسیم سردی شروع به وزیدن کرد و صدای قدم هایی سکوت خیابان تاریک را شکست. صدای قدمها هر لحظه نزدیک تر میشد. فردی از تاریکی شب وارد محدوده نور شد. زنی بود با لباس هایی به شکل و شمایل مرد درون ایستگاه. در دستش پرونده ای بود. کنار مرد نشست و به نیمکت تکیه داد. سایه کلاهش نیمه بالایی چهرهاش را در تاریکی میپوشاند.
زن گفت: << آقای هنریک براون قبولی شما را در آزمون های استخدامی سازمان تبریک میگم.>>
با دستانش که در دستکش های مشکی بود. پرونده را باز و شروع به مطالعه آن کرد و گفت:<< متاسفانه یکی از اعضای سازمان چند وقت پیشها ماموریت گرفتن یکسری اسناد و مدارک محرمانه را بر عهده داشته اما به طرز مشکوکی قبل از انجام ماموریت به قتل رسیده و الان اسناد در دست گروه مافیای شمال شهر افتاده. خوشبختانه سازمان تونسته اونهارو پای میز معامله بکشونه_رو به مرد کرد_اولین ماموریتی که سازمان به شما واگذار کرده این هست که به همراه یکی دیگر از اعضای سازمان وارد معامله بشید و اسناد و مدارک رو به طور کامل و تا حد ممکن بدون هیچ کشمکشی از اونها بگیرید.>>
سپس پرونده را بست و به دست مرد داد و گفت: << همه اطلاعات لازم در خصوص تاریخ و مکان معامله و همچنین مشخصات کسانی که قرار وارد معامله شوند ذکر شده.>>
مرد سری تکان داد و از جایش برخواست و با گام هایی بلند از ایستگاه دور شد.
این داستان بر اساس یه چالش تکمیل شده و چالش اینجا بود که ما میباست یه داستان ۶۰۰ کلمه بنویسیم و علاوه بر اون یه داستان ۵۰۰ کلمه دیگر بر اساس الهامی که با بو کردن پرده خانه بدست میآوریم!
داستان اول را در خصوص موجودات فضایی نوشتم و دومی را در خصوص امتحانات نوبت اول!(نمیدونم چرا با بو کردن پرده خانهام یاد دوران بارون پاییزی و امتحانات افتادم!)
حالا فکر کنید که بنده بعد از تکمیل این ها رسیدم به آخر های چالش که نوشته شده بود از هر دو داستانی که نوشتید ۲۰ کلمه یا جمله یا تشبیه از اون هایی که خوشتان آمده در بیارید و سعی کنید ۷ تارو انتخاب کنید و باهاشون تا سقف ۳۰۰ کلمه یک داستان دیگر بنویسید!