حنآن|Hanan🌱
حنآن|Hanan🌱
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

از میان تراوشات قلبی عاشق

دود سیگارش را توی خودش میکشید ، انگار که قصد کرده بود خودش را غلاف کند ، دوبسته را تمام کرده بود. انگار میخواست با نخ های سیگار زخم های قلبش را بدوزد ، خوب می‌دانست رنج هایی که تحمل کرده ، چیزی بیشتر از حقش بوده است . دلِ خون پرورش دگر حوصله ی تکه پاره شدن را نداشت ، او بیشتر از همه تاوان داده بود. برای صدمین بار خودش را لعن می‌کند برای دیدن ها ، شنیدن ها و بوسیدن ها، کاش کمتردیده بود کمتر شنیده بود اما دلش نمی‌آمد که کمتر ببوسد ، کمتر ببیند و کمتر عشق بورزد . موهای موج دارش هر لحظه او را شیدا می‌کرد حتی زمان هایی که نبود هوایش در مغز و استخوان پرسه می‌زد . چگونه میتوان دیوانه ی خال های گوشه به گوشه ی صورتش نبود؟ چگونه میتوان عاشق مژه های بلندش نبود؟ چگونه میتوان قلبِ یخی و سنگی اش را دوست نداشت و تمنای بوسیدن آن را نداشت؟ نمی شود . حتی اگر سنگ ترین و سخت ترین آدم هم باشی دلت برای کسی که روزی عاشقانه پرستشش میکردی تنگ میشود ، دلتنگ بوسیدنش میشوی . حتی اگر سنگ ترین و سخت ترین باشی

_حنآن.

عاشقانهخودنویسمتن عاشقانهداستانداستان کوتاه
از میان حرف هایی که هیچ‌گاه گفته نشده.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید