قدرت قلم·۴ روز پیشجایی که در آن زندگی نمی کردیمقسمت پنجمسالن بیمارستان ساکت بود. بوی الکل و عطر تلخ لحظههای آخر، در فضا پخش بود.پشت پنجره، آسمان خاکستری شده بود، و باد پردهی نازک اتاق…
قدرت قلم·۵ ماه پیشخانه ای که در آن زندگی نمی کردیمقسمت چهارمسکوت سنگینی بینشان افتاده بود. فقط صدای عقربههای ساعت روی دیوار میآمد. مارگارت هنوز بیحرکت نشسته بود، دستها در هم گره خورده،…
قدرت قلم·۵ ماه پیشخانه ای که در آن زندگی نمی کردیمقسمت سومآریس هنوز درگیر جملهی آخر نامه بود که در اتاق یکباره باز شد و نارنج خانم با پاکتی در دست، آرام وارد شد.– «اینم گفتن بعد از خوندن ن…
قدرت قلم·۵ ماه پیشخانه ای که در آن زندگی نمی کردیمقسمت دوم صبح روز بعد خبری از حاج اردوان نبود به نارنج خانم (خدمتکار) گفته بود تا بهمون بگه نارنج: حاج اردوان صبح زود رفتن گفتن که نیازی نیس…
قدرت قلم·۵ ماه پیشخانه ای که در آن زندگی نمی کردیمهمه چی از اون جایی شروع شد که پدربزگم مریض شد و مجبور بود برای درمان به فرانسه برهو همه ما دور هم جمع شدیم و اون آخرین باری بود که با عشق و…