خیلی ناراحت بود ، پریشون ، عصبانی ، بی حوصله ، کلافه …. !! چندین حس مختلف را میشد دید و لمس کرد.
نمیخواستم سوال بپرسم ، با خودم گفتم اگر بخواد خودش حرف میزنه ، بعد از چند دقیقه که نگاه می دزدید و عصبانیتش به نظر کمتر شده بود گفت : “ بالاخره با مامان و بابام صحبت کردم “ باز نگاهش کردم و فقط آروم سرم را تکان دادم که خب بعدش ؟! به یک جای دور نگاه میکرد ، نمیدونم کجا ! صداش هر لحظه آروم و آرومتر میشد ، لبش را با زبون تر کرد و گفت : “ بالاخره بعد از این همه سال از احساسم صحبت کردم با مامان و بابام ، بهشون گفتم نیاز دارم تنها زندگی کنم ، گفتم اینکه کنارشون باشم خوبه، اما من سال ها ، خونه ی خودم رو داشتم ، یک زندگی مستقل داشتم درسته الان جدا شدم اما زندگی کردن با شما داره باعث میشه هر روز با هم درگیر بشیم ، از هم دلگیر بشیم ، شما مامان و بابام هستید ، عزیز من هستید ، اینجوری هر روز با هم بحث و دعوا کنیم ، از اعصابمون هیچی باقی نمیمونه » حالا نگاهم میکرد ، گفتم « خوب کاری کردی که نظرت رو گفتی» پوزخند زد ، گفت :” مامان فقط نگاهم کرد ، بابا اول گفت خونه ی جدا پول میخواد ، گرونه ، وضعیت اقتصادی اینجوریه … بعد که من برای هر نکته ای که گفت ، یک توضیحی دادم و یک راه حل داشتم ، بابا با عصبانیت گفت کجا میخوای بری ؟! هان ؟ مردها رو نمیشناسی ؟ اگر همسایه ات یک مرد لات بی سر و پا بود چی کار میکنی ؟ تو اصلا فکر میکنی ؟ یا فقط حرف میزنی ؟ “
گفت :” بعد از این حرف بابا ، انگار یکی توی مغزم یک سوت ممتد می کشید ، بی وقفه ، دیگه مغزم کار نکرد فقط نگاهشون کردم و بلند شدم رفتم تو اتاق ….”
منم نتونستم حرفی بهش بزنم ، منم نتونستم بگم اشکال نداره ، نتونستم بگم مهم نیست ، نتونستم بگم همه ی مامان و بابا همین هستند مثلا مامان من ، حتی نتونستم بگم بابات نگرانت بوده که اینجوری گفته …..
الان نشستم تو خونه ، دخترک اینجا داره بالا و پایین میپره و هر چند دقیقه یکبار یک حرفی میزنه !! دارم فکر میکنم قطعا روزهایی خواهد آمد که دخترک تصمیم هایی خواهد گرفت که نه تنها از نظر من غلط هست بلکه ترسناک هم هست ! من در مواجهه با چنین روزهایی چی کار میکنم ؟ مثلا اگه بگه میخوام تنها زندگی کنم از مرد لات همسایه می ترسونمش ؟!؟! امروز و الان که در آرامش نشسته ام میگم قطعا نه !! من به دخترک میگم که برو مستقل شو ، برو دنیا رو بگرد ، برو دنبال هر آنچه دوست داری ، بهش میگم من بهت ایمان دارم ، اگه مرد همسایه هم لات و بی سر و پا باشه ، من مطمئنم تو بهترین تصمیم رو میگیری ، برو دخترک اما هر جا ، هر لحظه ای که دیدی نیاز به کمک من داری برگرد و بیا بهم بگو ، با هم حلش میکنیم …..
اما !!! اما این حرف الان منه
اگر در شرایط قرار بگیرم هم همین حرف رو میزنم ؟ یا مثل پدر او برای اینکه میترسم دخترکم به سختی بیوفتد او را از مرد لات همسایه می ترسانم ؟………