نمیدونم شایدم زیادی بزرگش میکنم،
ولی واقعا دلم میخواد برای یکی تعریف کنم.
همین چند وقت پیش بود که واسه اولین بار رفتم پیشش ، با هزارتا مصیبت و استرس و اضطراب و... خلاصه ، نمیدونم مگه یه درخواست کوچک از یه بزرگتر چقدر میتونه عذاب آور باشه که من انقد حرص میخوردم. ضربان قلبم به طرز عجیبی میزد، تند نبود نه اصلا ! بسیار کوبنده میکوبید انگار یه مرد ۲۵۰ کیلویی رو پله های چوبی راه میره ، لامصب ضربه قدماش مستقیم رو سیستم گوارشم کار میکرد 🤢 . ببخشید دیگه توضیح کافیه!
بذار یه قدم برم عقب ، همونجا که این دوست نازنینم شیدا خانم خامم کرد که بیا و این کارو انجام بده ، خب آخه دختر چرا به حرفش گوش میدی . بشین زندگیتو بکن ، دردت چیه؟!
میگفت که الان وقت ازدواجمونه که فعلا موردی پشت در نیس پس کنسله ! لاقل بیا این چندرغاز تو دستمونو بند یه چیزی بکنیم تا بلکه جعفر سوار بر اسبمون وقتی رسید یه سرمایه ای تو دستمون باشه، دست خالی نباشیم اگه خواست پررویی کنه بگه خرجتو من میدم باید فلان کنی ، با دل قرص جواب دهن پرکن بدی بهش " برو حاجی من خودم خرج تو و ننه باباتم میتونم بدم !"
آقا راستش اغفال شدم. گفتم باشه بیا این ۷۰ تومن، همه دارو ندارم! چیکار کنیم؟
شیدا گفت: منو مسخره کردی؟ ۷۰ تومن؟؟ با این بهت المداد هم نمیدن !
گفتم : خب من همه زندگیم همینه!
گفت: منم ۷۰۰ دارم ولی باز میشه باهاش کاری کرد
گفتم : چیکار مثلا؟
گفت : خونه بخریم!
گفتم: چی؟؟؟؟؟ خونه با ۷۷۰ تومن؟ کجا بخریم تو روستا؟
گفت : نه بابا وام برمیداریم از این خونه های کوچولو میگیریم نمیخوایم که بریم توش زندگی کنیم ، هدف سرمایه گذاریه!
گفتم: کی به ما وام میده ، تازشم پول من به چه دردی میخوره اخه ؟ 😢
گفت : پولت کمه اشکال نداره ولی وام میتونی برداری
گفتم : چطور؟ چجوری اخه؟ فیش حقوقی درست حسابی هم ندارم.
گفت : ضامن که داری!
گفتم: چی؟ کو ضامن؟ 🤔
اینجا بود که نقششو فهمیدم! ورپریده خوابی دیده بود برام به یاد ماندنی!
گفت : عموجانت 😍
حوصلم سر رفت. دو ساعته دارم به سرمایه گذاری و خربد خونه و این حرفاش گوش میدم که بیاد بگه عمو جونم بشه ضامنش!
آخه من که عموجونمو ۳ساله ندیدم حتی!
بعد پاشم یه سره برم پیشش بگم چند منه؟!
شیدا با هر ترفندی راضیم کرد که برم این کارو بکنم. حدود ۲ماه طول کشید تا رضایت اینجانب رو جلب کنه و به اصطلاح گوشمو دراز کنه.
جاتون خالی موقع رفتن و برگشتن از پیش عموجونم یه داستانی بود، کاش دوربین بود فیلممو میگرفت ، کسیکه داخل دفتر عمو شد رو خدا رحمتش کنه ، اصلا ماه بود ، جوان برازنده ای بود ... ولی اون موجود آب شده ای که از اونجا خارج شد دیگه شباهت به انسان نداشت میشد بهش ژله آدم نما نسبت داد اما خود آدم نه 😑
خلاصه که من با عموجونم رودروایسی بسیار زیادی دارم زیرا که ایشان شخص بزرگی هستند و بنده موجودی ضعیف و نزار نزد ایشون که واقعا خجالت آوره رفتم تو دفتر ۲۰۰ میلیاردیش و درخواست ضامن وام ۶۰۰ میلیونیمو کردم ، یادش که میفتم دوتا تشنج درجا و یه سکته ناقص میزنم!
کارای وامم حدود یه ماه طول کشید و کارای خرید خونه هم یه ماه دیگه ، جمعا دوماه بعد بود که داشتم از ته دلم آخیش میگفتم که تموم شد این استرس ها ، خداحافظ بدبختی ، خداحافظ سرکوفت جعفر آرزوهام ، سلام ثروت ، سلام خوشبختی .... یهو گوشیم زنگ خورد😨
اسم عمو جانم رو که دیدم دوباره حمله سیستم گوارشی اومد سراغم ، خشکم زد ! چهارشنبه اولین قسطمو باید میدادم یادم رفته!!! امروز شنبه ست خدای من. چقدر من گاوم!!!
توان جواب دادن هم نداشتم ولی بهتر بود همون لحظه جواب بدم تا اینکه بعدا خودم زنگ بزنم...
_سلام عمو جان ، خوبین شما؟
... فقط این جملش یادمه: اینجوری میخوای قسط هاتو بدی ؟!
اون لحظه رو برای هیچ کسی حتی دشمنم هم آرزو نمیکنم.
شیدای لعنتی بغل دستم نشسته بود و میخندید 😠 بهم میگه جدی اسکلی! قبلا شک داشتم الان مطمئن شدم.
گفتم : بی تربیت ، آخه تو خودتم یادت رفته که.
شیدا گفت: من فکر کردم با پیمان پرداخت میکنی، عقلت میرسه که خودت انجام ندی.
گفتم: لامصب پیمان کیه ؟؟ خب من چه میشناسم پیمان کیه بدم پرداخت کنه.
گفت: عقل کل ، آدم خاصی نیس #پرداخت_مستقیم_پیمان یه سیستم خودکاره ، راحت بدون هیچ رمز و تاخیر و هیچ چیزی تنظیم میشه که قسط وام رو پرداخت کنه ، دقیقا دوای درد شما باهوش خانه 😄😄
گفتم : خدا لعنتت کنه شیدا ، چرا زودتر نگفتی 😢 باید آبروم پیش عموجونم میرفت ؟ من قربون #پرداخت_مستقیم_پیمان برم ، کاش زودتر میشناختمش ، جدی پیمان خودش کیه؟ 😜 از خیر جعفر میگذرما ، راستشو بگو ...