خودش هم درست نمیدانست از کی شروع شد، اما خیلی وقت است که ذهنش درگیر سؤالی پیچیده و فلسفی شده بود. یاد حرف سهراب افتاد و پوزخندی در ذهنش به خود زد؛ آخر، ملیحهی خانهدار را چه به سؤالهای فلسفی؟
وقتی که آخر شب، قبل از خواب، از سهراب پرسیده بود: «به نظرت خوشبختی همان آرامش است؟» سهراب از زیر لحاف گفته بود: «این سؤال فلسفی چیست این موقع شب؟» و خسته از ترافیک روزمرگیها، تنها پس از لحظهای کوتاه به خواب رفته بود.
حالا اما جواب این سؤال ذهن ملیحه را به بازی گرفته بود که اصلاً خوشبختی چیست؟
به نظرش نمیآمد خوشبختی در آرامش نهفته باشد، چرا که سهراب همیشه به او گفته بود همین که زنی چون ملیحه را در میان هیاهوی زندگی دارد، مرد خوشبختی است.
اما ملیحه خود میدانست برخلاف نامش، اصلاً زن آرامی نبود و بهجای آن، میراثدار خوبی از زودجوشی و زودرنجی مادرش بود.
پس خوشبختی در آرامش نبود، لااقل برای سهرابی که ملیحه را خوشبختی میدانست.
حالا اما دنبال خوشبختی میگشت در پستوهای خانهای که مَأمن خانوادهی چهار نفرهاش بود.
با خود فکر کرد شاید خوشبختی همان «چیزی شدن» باشد.
حالا این «چیز» چه بود؟ دکتر، مهندس، نقاش یا…؟
با خود فکر میکند کاش حداقل درسش را ادامه میداد تا چیزی شود. یا اگر درس هم نه، حداقل به نصیحتهای مادرش گوش میداد و خیاطی میآموخت، تا اگر از او در باب آن «چیز» پرسیدند، بگوید خیاط است.
خیاط؟ نام برازندهای نیست برای کسی که بارها و بارها خواست چرخ جهیزیهاش را بفروشد تا انقدر جاگیر نباشد و تنها ملاقاتش با آن هنگام گردگیریها بوده که غبارش را بروبد.
چه ناامیدی عجیبی در دلش میپیچد از اینکه فکر میکند چیزی نشده است.
نفسش را آرام و طولانی بیرون میدهد و به ساعت خیره میشود که نزدیک آمدن فرزند کوچکش از مدرسه است. رشتهی افکار را رها میکند، اما افکارش او را نه. با همراهی همان افکار آماده میشود که برود سپهر را از مدرسه بیاورد.
قدمهایش امروز از همیشه سنگینترند و شانههایش آویزان؛ انگار تمام نگاهها با سرزنش به او یادآوری میکنند که «چیزی نشده است».
زنگ که خورده میشود، سپهر از لابهلای کودکان دیگر با شتاب به سمت او میدود و با «مامان» گفتن بلندی، او را در آغوش میگیرد.
شانههایش بالا میرود و با خود میگوید:
شاید از آن «چیزها» نباشد، اما مادر است؛ فداکار است و مهربان.
اصلاً برتریِ چیزی بر چیز دیگر را که تعیین میکند؟
و شاید بتواند حتی روزی «مادری خیاط» شود.
شاید باید برای اینکه بفهمد به خیاطی علاقه دارد یا نه، کمی انجامش دهد و بعد تصمیم بگیرد.