پس از کشته شدن خورشید در آغوش کوهستان دور
پیش از شکار آخرین یاخته ی نور در شکارگاه شب
حجم سنگین فاصله سینه ام را بر زمین می دوزد
بوی سکوت شب مشامم را پر کرده
سپاهی از گرد و خاگ در مجرای درونی گوشهایم
دست از نیایش نمی کشیدند
طرح گل سرخی در چشمانم نقش بسته است
نگاهم پهنه ی سقف را ترک نمی گوید همچون شاهینی در جستجوی شکار
در ستیز ناتوانی خویش با آتشی در جانم به خواب می روم
تبی سوزان مرا از تاریکی شب می رباید
قطرات شور بختی یک به یک مرا ترک می کنند
میانه شب است
قوطه ور در آبی تیره
صورتم را بالا می گیرم و با دستانم خودم را بر روی سراب دریایچه بی حاصل وجودم معلق نگاه می دارم
نفسم را حبس می کنم ، در سیاهی خیره می شوم
ایلغار باد وحشی ذرات خاک را از زمین به اسارت می برد
برق رعد در سیاهی شب
سکوت
ناگهان غرش آسمان
هم آغوشی آب و خاک
رطوبت
بوی باران پر کرده هوا را
پس زمین خیس شد باران می بارید بر بام شهر های دور و نزدیک
باز کن پنجره را
گوش کن که در جستجوی تو می کوبد مدام بر بام و در و پنجره ها
باز کن پنجره را
من همان بارانم