علیرضا
خواندن ۸ دقیقه·۵ روز پیش

تا به حال جگر خورده اید؟؟؟ جگر خام چطور؟؟

تا به حال جگر خورده اید؟؟؟ جگر خام چطور؟؟
اربابان تاریخ اورده اند که 609 سال پس از میلاد مسیح پیامبر خدا ،مردمانی در شبه جزیره ای عمر میگذراندند

اما باید بگوییم و شما باید بدانید که گذران برای قلیلی ارباب و صاحبان زور و زر به وقف مراد بود و برای کثیری از برده و زیر دست چونان جان کندنی آرام و تدریجی
همگان در آن روز از چوب و شاید سنگ صورتی می آفریدند و میپرستیدند، همان که خودشان ساخته بودند. پرودگار خویش میدانستند این ساخته دست خود را

زنان خود باهم تعویض میکردند اقل برای شبی
و
زنده زنده به گور می کردند طفل خورد بی گناهی که جرمش، پسر نبودن
چه بسا در آن روز دخترکانی معصوم که در قعر گودالی میخندیدند و میجنببیدن به گمان بازی و پدری که او را ننگ خود میدانست بر لبه گودال ، بیلی از خاک به دست ناظر این بازی
بگذریم ولی شما این گودال را به یاد داشته باشید
روزی چوپانی بی سواد که او را امین مینامیدند، همان مردمان به اصلاح ندا داد که این جهالت نامش انسایت نیست و بر طریق رضای پروردگار نیست
نه آن پرودگاران بی شماری که شما با چوب و سنگ ساخته اید
پرودگار لاشریک و لانظیر را میگفت، همان که الان در ذهن شماست
مصلح گفت : نپرستید ساخته خودتان را
زنده به گور نکنید دخترانتان که این ها برکت برای خانه هایتان، از طرف خداوند است
شراب نخورید که این بر خلاف دستورات خداوند است
به مال و ناموس هم تجاوز نکنید که مال و ناموس همگان در پناه خداوند است
کعبه را که خانه خداست برهنه طواف نکنید که این محلی مقدس است و حرمت آن واجب
شیفته او و سخن مرامش شدند و گرد او جمع شدند کثیری از درد کشیدگانی که کمر خم کرده بودند و پوست ترکانده بودند زیر بار ظلم و نوازش تازیانه
کمر به دشمنی او بستند و در کوچه های شهر سنگش زدند دور ریز خانه هایشان به در خانه او ریختند
هر زمان که گذری از او بر در خانه هایشان بود شکم به گوسفندانشان بر سرش ریختند
ناز پروردگانی که جاه و جلال خود را در طریق سیل میدیدند سیلی ویرانگر که زیر دست و بالادست را از میان میبرد و همگان را پس از آن باهم برابر و برادر مینمود
اول بار که شیپور جنگی به صدا در آمد مصلح بانگ برداشت که مارا با شما سر جنگ نیست. و من را با شما کدورتی و خصومتی نیست . با همان ها که سنگش میزدند و شکمبه گوسفند بر سرش ریختند و در شب و روز ناسزایش گفتند آری مرام و مسلک مصلح بر این بود که بگذرد و ببخشید برای رضای خدا و می گفت بگذرید تا خداوند از شما بگذرد و سنت و کردار او سینه به سینه و نسل به نسل به ارث می ماند برگردید و از عمل گذشته خود توبه کنید و خداوند توبه پذیر و مهربان است
ولی چگونه میتواند اربابی با برده خود بر سر سفره ای بنشیند و او را برادر بخواند و دیگری برتری از سطح و منزلت برای خود نبیند
بعد از جنگ، بر سراجساد زنی شیوه و گریه بسیار میکرد گاهی بر جسم پدرش گاهی بر جسم برادر یا عمویش و ارحام و نزدیکانش را به دست سپاهیان مصلح کشته دیده بود و داغی عظیم بر جگرش نشانده بود
با قلبی مملو از کینه مصلح از کنار جسدی به جسدی دیگری میرفت و بر لبش بود: آتش بر جگرت میزنم
و کینه سینه به سینه و نسل به نسل به ارث می ماند

مصلح را عمویی بود، شهره به دلاوری و پهلوانی که از ریز و درشت از پیر و جوان و مرد زن به شجاعت و بزرگی او معترف، بارها دیده بودند به شکار میرود به شکار شیر، جنگاوری که احدی را قوت و جرعت ایستادن در مقابل او و چشم در چشم او دوختن نبود

باری جماعت گرد مصلح را گرفته بودند ، در فکر اسیبی بود

مردی از دور ظاهر شد سوار بر اسب از میان جمعیت فریاد سر دادند که آمد عموش آمد ترس بر دل و لرزش بر دست تمامی جمعیت نمایان شد

بر جمعیت حاضر شد .

گفت : هر کس را با پسر برادر من خصومتی هست من دشمن اویم به پیش آید جگر داری که تاب مبارزه من دارد

جمعیت سوکت کرد و یک به یک از گرد مصلح دور شدند
مصلح را علاقه بود شدید و عمیق به او قوت قلبش بود و عزت و قدرت برای سپاه او
بنت عتبه این را دانست
غلامی را خواند نامش وحشی و گفت : زین پس آزاده مردی اگر داغ عموش بر جگرش بنشانی.
در هین جنگ فقط او را ببین و این نیزه بر سینه اش بنشان که تن به تن او تورا به او راهی نیست
دگر بار جنگی سر گرفت
بنت عتبه را خبر اوردند که چه نشسته ای شادمانه پای بر زمین کوب و رقص کننان فریاد مستی سر برده
که روزت عید و جگرت خنک، که وحشی داغ عموش بر جگرش نشاند و جام آزادی خویش سر کشید
برخیز که داغ بر دلت دیگر بی جواب نیست
گفت : چگونه سزاوار باشد که داغ های بر دلم را با داغی جواب گیرد
بر پیکرش حاظر شد

کینه چونان آهنی مذاب در کوره ای دلش قل میزد

ز کینه چونان وحوش شکمش درید و جگرش به دندان گرفت دستور داد لشگریان بدنش مثله کنند
نقل است مصلح عمو را که دید بر او گریست و عبای خود بر او کشید
و خواهر و ارحامش از نظر بر پیکر او منع کرد

خواهرش را تاب دیدن بدن مثله برادر نبود
کم و بیش از 60 سال بعد از آن روز
مردی روی ریگ های داغ بیابان و هنگام بارش آتش از خورشید برابر جمعی از هزار هزار ایستاده بود و می گفت
من با شما سر جنگ ندارم برگردید و از عمل گذشته خود توبه کنید مگر خودتان نامه ننوشتید که بیایم حال راه بر من می بندید و آب بر زن و فرزندم حرام میکنید
برگردید و راه بر من و زن و فرزندانم باز کنید من کینه ای از شما به دل ندارم چه بسا پذیرای شما هستم و خداوند توبه پذیر و مهربان است
گفتند: نمیشونیم حرفت را

گفت : نباید بشنوید با این شکم های از حرام پرشده
گفتند: یا خود با حاکم تازه بیعت میکنی یا به زور ما
گفت : او بر خلاف دین ماست و چون منی را با چون اویی بیعتی نیست
ظهر هنگام نظری بر دشت کرد دشت چو بستری از لطیف ترین بستر ها که یارانش با بدن هایی تکیه تکیه و غرق در خون مانند عقیقی سرخ و خونین بر آن ارمیده بودند
مرد برابر سپاه دشمن ندا داد هست کسی که یاری کند مرا در این بی یاوری ، هست کسی که نصرت دهد مرا در این بی لشگری
پسرش بر دست گرفت و گفت : آبش بدهید و ندهید میمیرد آیا در میان شما جوانمردی هست که قطره ای آب بر حجر خشک تر از بیابان این طفل بریزد؟؟
گرم صحبت بود دید دستش گرم شد
فرمانده لشگریان تیر انداز را خطاب کرد و گفت: شیر مادرت حلالت که جگرش را نشانه رفتی
مرد دست به زیر حنجر طفل برد و با دلی پاره پاره دست از خون او پرد کرد و با اسمان پرتاب کرد

اندکی بعد که با تنی هزار هزار از زخم مملو تیکه بر نیزه ای داد به زحمت ایستاد

و گفت: اگر برگردید میبخشمتان همانا که پسران برادران و یارانش چو بذر بر دل صحرا ریخته بودند گفت : همانا بخشش من بخشش پروردگار است

ولی اورا سنگ زدند بر پیشانی او سنگ زدند
مانند همانان که جدش را در کوچه ها سنگ زدند
در گودالی در میانه صحرا سر از تنش برداشتند و در مقابل دیدگان خواهرش که ناظر لحظه ها جان کندن و دست و پا زدنش بودند
سر از تن نوه مصلح برداشتند
یاران نوه بنت عتبه چنین کردن
بر سرگودال بودند جوانان با تیر و تیغ و ناتوانان با چوب و سنگ همانان که چه بسا جد این مرد مادرشان یا خواهرشان از زنده زنده در گودالی دفن شدن رهانیده بود
گودال را که یادتان هست؟؟؟
و کینه ای که نسل به نسل و سینه به سینه به ارث ماند است
آنان هم کینه در دل هایشان آرام نشد کوره دلشان از مذاب کینه خنکی نیافت چون وحوش اسب هایشان نعل تازه زدند و جکر مرد را زیر سم استران تیکه تیکه کردن همان را که تا تیغ برگلویشم هم بود میگفت برگردید و چنین نکنید
مرد نوه مصلح حسین ابن علی بود سید الشهدا وعموی مصلح پیامبر خدا حمزه سید الشهدا

و حاکم تازه یزید نوه بنت عتبه

روی دستش، پسرش رفت، ولی قولش نه
نیزه ها تا جگرش رفت، ولی قولش نه

این چه خورشیدِ غریبی ست که با حالِ نزار،
پای نعشِ قمرش رفت، ولی قولش نه

باغبانی‌ست عجب! آن که در آن دشتِ بلا،
به خزانی ثمرش رفت ، ولی قولش نه!

شیر مردی که در آن واقعه هفتاد و دو بار،
دستِ غم بر کمرش رفت، ولی قولش نه!

جان من برخیِ "آن مرد" که در شط فرات،
تیر در چشمِ ترش رفت، ولی قولش نه

هر طرف می‌نگری نامِ حسین است و حسین،
ای دمش گرم!! سرش رفت، ولی قولش نه

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید