موقع خوردن صبحانه که مثل همیشه نان و پنیر است و بیشتر از هر خوردنی دیگری میچسبد در حال گوش دادن به آهنگی ملایم هستیم. میگوید؛
"خواستم برم خوابگاه برام قهوهساز بخرین."
با شنیدن این کلمه بوی قهوه میپیچد زیر دماغم و با وجودی که از قهوه بیزارم و خوردنش حالم را بد میکند، هوس نوشیدن آن را میکنم و یاد خوابی میافتم که نزدیکیهای صبح دیدم. خواب را برایش تعریف میکنم. میخندد و میگوید؛
"میدونی، ما حتی در خوابهامون هم فقیریم."
با خودم کلنجار میروم و معنای این جمله را واکاوی میکنم. پیش خود میگویم مطمئنا نظرش این است که ما در رویاهامان هم به حد ایدهآل نمیرسیم. حالا حد ایدهآل چیست و برای هر کس چه معنی میدهد. حد ایدهآل توان هر فرد برای رسیدن به غایت خود است. مثلن نهایت آمال فردی، داشتن خانهای از آن خود است، متراژش هم مهم نیست همین که چهار دیوارش از آن او باشد راضیست. اما آرزوی فردی دیگر داشتن خانهای دوبلکس با تمام امکانات است. بنابراین تفاوت در نوع نگاه ما انسانها و میزان و معیارمان برای رسیدن به اهداف و خواستهها، مقدار تلاشمان را برای رسیدن به آن خواهشها تعیین میکند.
حالا یکی در این مسیر کم میآورد و عطایش را به لقایش میبخشد و دیگری تا آخر پیش میرود و با زمینخوردنهای مکرر هم کوتاه نمیآید از آنچه در نظر دارد. البته بگذریم از بحران اقتصادی که حاکم است بر جامعه و طبق معمول مردم عادیاند که قربانی میشوند و روز به روز فقیرتر. و صد البته که این آرزوها داشتن رفاه مادی و پیشرفت اقتصادی، تعیین کنندهی ادامهی مسیر برای تحقق امیال دیگر است. میل به پیشرفت فرهنگی و هنری و ادبی و....
نمیدانم درست نتیجهگیری کردم از جملهای که اول صبح شنیده بودم یا نه، در هر صورت همین کلنجار رفتن با جملهها و برداشتی که در حد و اندازهی سوادم از آنها میکنم برایم مهماند. گاهی میشود در روزهای بعدی همین درگیری ذهنی منجر به کشف ایدهای میشود و یا در جایی دیگر به درک درستتری از آن میرسم و نظریه پیشینم را اصلاح و یا تکمیل میکنم. بعضی اوقات هم آن موضوع را کلاً فراموش میکنم که نشاندهندهی بیاهمیت بودن آن است.
آخرین جرعه از چای شیرین را سر میکشم و به اتاق میروم. خوابی که دیده بودم را چون همیشه در یادداشتی کوتاه به عنوان صفحات صبحگاهی مینویسم و در پوشهای ذخیره میکنم و باز این جمله را در ذهنم مرور میکنم که؛ "ما حتی در خوابهامان هم فقیریم."
✍️ اکرمحسینینسب