این چالش جذاب برای من فرصتی شد کتاب مورد علاقه ام را که ده ها بار با شوق و ذوق تمام خوانده ام را به شما دوستان معرفی کنم.
رمانی متفاوت و پر از ماجراهایی جالب که گاه اشک را به چشم و گاه لبخند را به لب خواننده می اورد.
شخصیت اصلی داستان پری بهرامی که از قضا حافظه ای مثال زدنی دارد،سعی در فراموش کردن گذشته ی خاکستری خود دارد که با مردی از جنس کوه برخورد می کند...
«شن و ماسه ها هنوز به خاطر باران دو روز قبل نم دار بودند،معلوم بود چیزی نوشته اما آن را خط خطی کرده.در میان خط خوردگی ها این کلمات مشخص بود...همین یک...باد میگفتم...بودی و من...که...تراز فر...تم.لبخند بر لبم نشست و زیر لب خواندم:نمی دانم همین یک شعر اخر را شنیدی یا به گوش باد میگفتم /تو آنجا بودی و من قصه مردی که شد مجنون تر از فرهاد میگفتم...»