بنیاد نخبگان
بنیاد نخبگان
خواندن ۲ دقیقه·۹ ماه پیش

دکتر بهبد بهلولی

بهبد بهلولی
بهبد بهلولی

زاده(۱۳۶۸)؛نویسنده،شاعر،نمایشنامه نویس،سخنران،منتقد ادبی،نظریه پرداز فلسفی و مدرس دانشگاه اهل ایران است.

وی صاحب آثار تالیفی و پژوهشی متعددی در قالب کتاب،مقاله و ژورنال در حوزه ادبی و فلسفی می باشد.

کتب:

نقد و نظری بر ادبیات داستانی و نمایشی

شش پرده نمایش

ضرب المثل های لری میانه

رمان غزال

سگ های آبادی(مجموعه داستان)

نمایشنامه و مقالات:

قتل در نوانخانه

دومینوی خیالات

نظریه جهش سنتز ادبی

بسط تئوری آشوب مولفه زمان در کارکرد ادبیات نوین

سایه الهه زمان(مترجم)

آثار نمایشی:

کافی شاپی ها(اقتباس از متن، مترجم،تهیه کننده)

نمونه اشعار:

"آب را خون کنید"

خاکِ من خاکسترِ یاران در آغوش دار

خشمِ خفته جملگان در حنجرت مخدوش دار

تش به جان ار هرمِ داغ ظهر تابستان زند

خرقه مستان خموش و تشنه لب بر پیکرت تن‌پوش دار

داغِ حرمان ار زند خورشید بر دامان ما

چون سیاوُش شعرِ شور آویزه ای بر گوش دار

همچو ققنوس پر گشاییم از پسِ خاکستران

سیلِ خون بر دشتِ تشنه جاری و پرجوش دار

نمونه ۲:

"یلدای محال"

واپسین یلدای پاییز

عنفوانِ فصل سرما

روزها همدوشِ باران

شام ها شوریده حال از شوقِ دلدارِ زمستان

با هماوردیِ تقدیر

با مدد از دستِ توفان

باز می آمد زِ معبر

صوتِ کوبش های گرزی بر تنِ سردِ درختان

با نوای هر فرودی

میوه ها

می شدند از بند شاخ و برگشان آنی گسسته

اختران غرق نظاره

کودکان سر در گریبان

دختران گسترده دامان

مطربان رامش کنان در صفِ مهرویش خرامان

از لبِ نمدارِ ایوان

با تنی مهجور و نالان

راست ماندم به تماشا

گردش ایام و دوران

یاد می آمد مرا از از فکر هجرت

کور آهنگی که می شورد مرا بر کوچ سامان

پرطپش

اندوهناک

و نم نمک آکنده از اندوهِ جانان

بانگ برمی داشت مادر

که زمستان است و سوزان

منع می کردم ز رفتن

از سفر

نفرینِ خاک و منزجر از ترکِ یاران

کوچه ها تنگ است و تاریک

راه ها تند است و ویران

مردها مستند و زنها همچو لولی خفته در پستوی ایوان

حال اما بعدِ چند ده سال از پس

این منم با حال آن ایام سرمست

می کشم بر پیکرم آن شاهد مقصود

می گریزم تا به آن خلوتگهِ ویران

یاد می آید مرا از سرّ آن معبر

گوش من آکنده از صوتِ سبکبال درختان

چشم من اندر پیِ آن کودکان و دخترانِ سر به دامان

پویشم سر تا به پا تقلیدِ از خنیاگرانِ مستِ8 رقصان

می گریزم در پناه شب

می خروشم در حریم جان

در گذر زان معبد ویران

هم در این یلدای باران

هم در این یلدای مشکین پیکر و سیاس این باران

هم در این باران

هم در این باران

.......


برادبیاتدخترانشعرنویسنده
عاشق وطنم ایران
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید