سبا بابائی
سبا بابائی
خواندن ۲ دقیقه·۱۱ روز پیش

۷۵_۹

در حال حاضر در بدترین وضعیت روحی قرار دارم. یک فروپاشی...

چقدر ضعف بهم غلبه کرده. چقدر احساس ناتوانی و درموندگی دارم. از زندگی و بازی‌هاش خستم. از این همه زور شنیدن و کاری نکردن. از بی‌منطق بودن آدما حالم بهم‌ می‌خوره.

به جهنم، به درک...



ببخشید واقعا عصبی و ناراحتم...

بگذریم شاید بعدا از حال امشبم نوشتم. شایدم نه...

صبح که بیدار شدم همچنان درد داشتم. و امروز هم به خودم استراحت دادم و کمی حرکات کششی انجام دادم.

تقریبا هر روز قبل از صبحانه دانه چیا می‌خورم. گاهی هم انجیر خیسونده تو آب...

بعد از صبحانه فیلم دیدم. سریال "صد سال تنهایی" رو شروع کردم.

قبلا کتابش رو خونده بودم. البته هر بار تا اواسطش می‌خوندم و بعد رها می‌کردم. احتمالا هم برای من دلیلش سانسور بیش از حد ترجمه کتاب بود. جذب داستان نمی‌شدم. به هر حال الان سریالش رو دوست دارم.

امروز یکی دو ساعتی به گپ و گفت با دوستم گذشت. که خیلی چسبید.

ناهار نداشتم و کمرم هم یاری نمی‌کرد سر پا وایستم. پس پناه بردم به تخم‌مرغ آب‌پز...

قبلش هم میان‌وعده خورده بودم.

تا ساعت ۳ همینجوری تو جام بودم. کتاب خوندم و زبان تمرین کردم.

ساعت ۴ و ۵ بود که کم‌کم احساس کردم بهتر شدم و می‌تونم بلند شم، بدون اینکه کمرم خم بشه و تونستم صاف وایستم. کمی درد دارم اما قابل تحمله...

نسکافه درست کردم و نشستم روبروی پنجره و غروب رو تماشا کردم.

از آرامشی که در اون لحظه داشتم لذت می‌بردم. از نور نارنجی و سرمای هوا و گرمای نوشیدنیم...

تونستم کمی به اوضاع خونه رسیدگی کنم شام بپزم.

اون رنگیا پرتقال و لیمو و گریپ‌فروت هستن.

بعد هم فیلم beekeepers رو دیدم. البته خیلی ژانر مورد علاقه من نیست.

حالا هم اومدم گزارش بدم و بخوابم دیگه. احتمال ۹۰ درصد از فردا برم باشگاه :)

شبتون ماه 🌙

روز نهم ✅️


ترجمه کتابحرکات کششیفیلم سریال
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید