بنظرت از چه ادمی باید ترسید؟ من از ادمایی که از خودشون بدشون میاد می ترسم . من از ادمایی که نتونستن خودشون رو دوست داشته باشن می ترسم. گاهی دلم می خواد بجای شفقت به جان گرفتن بپردازم. بعضی وقت ها سخته برام لباس کفتار ادما رو از تنشون در بیارم و بشینم کنار وجود عریان شون. این در من در حال وسعت یافتن است ، هر چقدر که شفقت من وسیع تر می شود هیتلر وجودم هم قوی تر می شود .حال دیگر من یادگرفته ام همانطور که هوشمندانه شفقت می سازم حقارت و سیاهی بسازم. حال دیگر می دانم چطور یک روح را می توان در رنج فرو برد . حال می دانم چطور می توان با هدیه دادن خشم به انسان ها زندگی را از ان ها ربود. حال دگر می دانم چطور این چاه را عمیق تر کنم. من هیتلر ساختن را یاد گرفته ام. همانطور که آتش ، سوزاندن زندگی را یاد گرفته و در همین حال گرما بخشیدن به زمین را ، از درون . همانند دریایی که در دل ، به ماهی و تخم هایش ، به مادری امان داده و در برون انسان ها را در لحظه ای با سونامی به فراموشی ظاهری می رساند ، به سردی و گرمی به خاموشی زنده. به امید نا امید.
نمی دانم چرا ، اما من از ریش دار ها بیشتر می ترسم. از مذهبی ها بیشتر می ترسم . گویا این ها فرق دارند. گویا این ها چاهی عمیق تر در وجود خود دارند که سعی کرده اند با القائات دینی و مذهبی ، با خوب بودن برای مادر ، با مورد تائید بودن برای پدر، با مومن بودن برای جامعه و پاکدامن بودن و متعهد بودن به هر وجودی جز وجود خود ، در زندان های طلایی به سر ببرند. شاید اگر ترس طرد شدن را نداشتند در همنشینی با خماری ، سیگار و الکل ، اسیب کمتری به دیگر انسان ها می زدند. این خشم و گسستگی وجودی می سوزاند. و این ، بر این هم نیز صادق است. مکتبی که توان ساخت خشم بیشتری را دارد ، توان بخشیدن آزادی بیشتری را هم دارد.
آیا من حقیقتا شفقت را آموخته ام ؟ شاید این خشم در لباس شفقت است که همراه من است. نمی دانم...
17020906.4