من سکوت کردن و اون گفت تو چته منم فقط عکس خودشو کنار رل سابقش نشون دادم و به اتاق اشاره کردم رفت اتاق و دختره رو دید و درو بست منم یواشکی به حرفاشون گوش میدادم که میگفت بزار اینو بگیرم بعد باتو فرار میکنم بزار پولاشو ازش بگیرم فقط صبر کن خودم شب میام پیشت نفسم
من با یه حالت بد از در دور شدم وقتی از اتاق اومدن بیرون ماهان رفت تا در خونه راهیش کنه منم رفتم و رو تخت خوابیدم و ماهان گفت قهری مگه نه؟ جوابی ندادم و وانمود کردم خوابم شب شد و ماهان رفت
و۳ سال بعد
حدود ۳ سال گذشت و نیومد عجیب بود نه مال و اموال برداشت و نه چیزی منم دیونه شده بودم و تو ی اینستا میگشتم که عکس امین رو دیدم و گفتم چقدر این پسر معصوم رو اذیت کردم به خاطر یه روانی بهش پیام دادم و گفتم میخام زنت شدم به حدی رسیده بودم که دیگه نگم جواب داد من ازدواج کردم و مسدود کرد برام مهم نبود چون حسی نداشتم با یه امید رفتم سمت اشپزخونه چاقو رو برداشتم میخاستم رگ گردنمو با چاقو بزنم که یکی در زد با همون چاقو رفتم دم در و ماهان با یه بچه و زن اومد منم شوکه شدم چاقو از دستم افتاد ماهان مجبورم کرد خونه رو برنامش کنم ولی منم اینکار رو نمیکردم اخرش به قصد کشتن خواهرم تهدید کرد ومن مجبور به اینکار شدم ومنو خواهرم تو یه خونه ی اجاره زندگی کردیم ولی دیگه درسمون رو ادامه دادیم و یه خواهرم دندانپزشک و منم وکیل شدم اوضامون عالی بود زندگی خوب داشتیم همه چیو فراموش کرده بودم که یه روزی...........