ROZYTA
ROZYTA
خواندن ۱ دقیقه·۶ ماه پیش

خودکشی ثنا

نمیتونستم کاری کنم اخه این دفعه پدرم همه چیو فهمیده بود زندگیم نابود شد پنجره از زمین 8 متر فاصله داشت چاره ای نداشتم در رو قفل کردم و از پنجره پریدم بیرون یادم رفت گوشیو بردارم دیگه بدتر شده بود رفتم دم در همسایه و چهار پایه کوچک گرفتم که اصلا به پنجره نزدیک نبود هر کاری کردم نرسیدم رفتم و پس دادم یا دم اومد همسایه پشتی یک نرده بان بلند داد رفتم و از او خواستم اولش نداد ولی بعدش قبول کرد سریع رفتم و زیر پنجره گذاشتم و رفتم بالا فقط یکم حدود 3 متر بالاتر بود ولی خودم را رساندم و گوشی ام را گرفتم با اینکه نمی ارزید ولی شماره ی ماهان رو داشتم از پنجره بیرون رو نگاه کردم

نمیشد پایین رفت پاهایم هم میلرزید و هم درد می کرد از ان طرف در اتاق رو میکوبیدن دیگه مجبوری پریدم این دفعه حس کردم پام شکسته حتی نتونستم راه بروم یکم که گذشت تلاش کردم و پاشدم و راه رفتم انقدر پاهایم درد میکرد که دلم میخواست داد بزنم و گریه کنم نرده بان را بزور بردم و دادم دست صاحبش

3 روز بعد

مجبور بودم برگردم خونه وسایل هایم را باید می اوردم و یکم پول گوشی ماهان خاموش بود کلید داشتم و رفتم خونه کسی نبود رفتم و چند ساعت بعد گذشت و خانواده اومدن دیگه تصمیم جدی گرفتم میخام خودکشی کنم.......................


پارت 143

خودکشیازدواجعاشقانهرمان
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید