خمول
خمول
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

کوچه باغ تنهایی ....

بوسه زنان

شعف ناک ...

ریز ریز ِ قطره ها ،

می نشیند بر تن رهگذران .

گرچه خاکستری آسمان ،

یک دست می نماید غم ناک .

خلوت نزدیک ظهر است و

در کوچه باغ تنهایی ام ،

که عاری ست از این هیاهوی طربناک

عابری زمزمه میکند چه سوزناک !

*۱(غصه میسوزد مرا باران ببار ......)

(کوچه میخواند ترا باران ببار .....)

و سهراب سراپا خیس میسراید !

*۲(چترها را باید بست....

زیر باران باید رفت ....)

می گشاید پنجره مه آلود غریب را

نغمه ای بس آشنا ،

*۳(باز باران بی ترانه

با تمام بی کسی های شبانه

میخورد بر مرد تنها

می چکد بر فرش خانه ...)

شب فرا میرسد .....

تاریک است !!!

اما وحشتی نیست ،

قیصر هست و

سهراب هست ،

و کارو هست ....

و صبح فردا

من ۱۰ ساله میشوم

دور از خانه ....

همچنان که با دو پای کودکانه

از جوی آبی می پرم،

شادمانه خواهم خواند ،

باز باران با ترانه ، با گهرهای فراوان ، میخورد بر بام خانه

باز باران ،

باز باران ..............

کوچه میخواند مرا......
کوچه میخواند مرا......

*۱-شاعر قیصر امین پور

*۲-شاعر سهراب سپهری

*۳-شاعر کارو




باغ تنهاییکوچه باغبارانسهراب سپهری
خدایا چنان کن سرانجام کار که تو خشنود باشی و ما رستگار ?
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید