زهراقربانی ایرج ( باران)
زهراقربانی ایرج ( باران)
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

روزمرگی


((ن والقلم ومایسطرون))

روزازنو وروزی ازنو؛ باوجودهمه ی تلاشهایی که کرده ام،

نمی توانم روزی نوراباحال واحوالی نوشروع کنم.

هرروزصبح ، چشمانم راکه می گشایم ، اولین چیزی که زبانه اش مثل مین درمن کشیده می شودذهن پرآشوبم است باتمام دلواپسی ها ونگرانی هاودلشوره هایم.

چشمانم راکه می گشایم ذهن پرهیاهووافکارمنفی ام مانع لذت بردن ازهوای دل انگیزصبح وصدای آوازدلنشین پرندگان روی شاخه ی درختان حیاط می شود.

انگارافکارمنفی، پشت دریچه ی چشمانم منتطرنشسته اندتابه محض بازشدن پلکهایم خودنمایی کنند ومانوربدهندتاصبحم رااینگونه آغاز کنم:

( نکندامروزاتفاق بدی درحال وقوع باشدیاخبربدی درراه؟

نکندامروزهم جزشکست وناامیدی ،نویدی دیگردرراه نباشد؟

نکنداتفاقی رخ دهد که نه تنهاحالم راخوب نکندبلکه همین دل خوشی های ساده ام رانیزازمن بگیرد؟)....

آه که ذهنم بعدازبیدارشدن به مانندازدحام کلاس اوّلیهاست.

پرازصداوهیاهو وبی نظمی.

کلاسی که به آموزگاری توانانیازداردتابه محض واردشدن به کلاس ، آنقدرقدرتمندباشدکه سریع نظم رابرقرارکندوچشمها رابه سوی خودفراخواندودرس درست راآموزش دهد؛ آموزگاری که مراازجهل ونادانی ذهن برهاندوعشق ، امید،شوق ومثبت اندیشی رامشق کندواینگونه ازاین بی نظمی وسردرگمی نجات یابم وآرامش ولبخندراهدیه دهد.

آموزگاردانایی که زبانه ی مین افکارمنفی ام رابکِشد وآن هاراطوری منفجرکندکه چیزی از آن هاباقی نماندویک روزصبح که چشمانم رامی گشایم، واژه هاوافکارمثبت برکلمات وافکارمنفی پیشی بگیرندومثل خورشیدبرذهنم بتابندومن دلگرم شَوم ازاین سبقت ورنگین کمان امیددرآسمان ذهن ودلم طیف گسترانی نمایدومن محکم واستوار به سوی زندگی قدم بردارم وزندگیم راآن گونه که خودم می خواهم شروع کنم نه آن طورکه ذهنم برمن حکمرانی می کند.

هرچندکه به تجربه، بارهاوبارهادیده ام که افکارمنفی مثل افراد بی قید وبند،فقط مَنم مَنم می کنندوشاخ وشانه می کِشندتاتورابترسانتدودرواقع هیچ کاری ازدستشان برنمی آید،اما نمی دانم بازچرااینگونه می شود؟

این درگیری بین افکارمنفی ومثبت صبحگاهی امانم رابریده وهنوزروزم راآغازنکرده همه چیزدرذهنم به پایانی بدمبدّل می شودواین تکرارهرروزه ی من است ازشروع یک صبح تاپایان یک شب.

آه که چقدردلم صبحی زیبامی خواهد، باجهش افکارمثبت درذهنم بابازشدن دریچه ی چشمانم درصبحگاه تابه سمت زندگی قدم بردارم وحال خوب رابه آغوش کِشم؛ حالی که افسارش دردست من باشدنه دردست افکارپرهیاهویم.

ذهندلزندگی
تغییردنیایت راازخودشروع کن وآن رادرخداودیگران جستتجومکن؛ همه چیزازتوآغازمی شود.?
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید