انتظار رسیدن به خونه
انتظار برای بغل کردن خانواده و دوستا
انتظار برای دوباره دیدن عزیزان
دلتنگی برای هرررچیزی که ازش فراری بودم
دلتنگی برای بدیهی ترین جزئیات راجب زندگی ای که قبلا داشتم.
از ترس تنهایی هر آدمی رو وارد زندگی میکنم.
احساسات پوچ از درون نابودم میکنن.
ذره ذره وجودمو میخورن تا روزی تمام من رو پر کنن از سیاهی...
اشک هام دنبال یه بهونه کوچیک میگردن که سریع به بیرون هجوم بیارن.
بغضم با کوچیک ترین حرف ها گلومو فشار میده و خفم میکنه .
من خوشحالیمو گم کردم.
حتما وقتی با عجله چمدونمو میبستم فراموش کردم از بین وسیله هام بردارمش.
امیدوارم قبل اینکه دیر بشه و این احساسات آبی منو تو خودشون غرق کنن پیداش کنم.