ویرگول
ورودثبت نام
لیلا خلیلی خو
لیلا خلیلی خو
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

من و ذهن پر از کلمه ام

گاهی وقتا آدمها هیچ چیزی توی ذهنشون نیست و نمیتونن چیزی بنویسن. اما من همیشه ذهنم پر از قصه و پر از حرف و پر از کلمه است که حتی نمیذارن بخوابم. وقتی شروع میکنم به نوشتن همه عجله دارن که اول منو بنویس اول منو بنویس. صف رو به هم میزنن و با هم دعواشون میشه. گاهی مقاله ها که قدرترن برای داستانکهای کوچولو قمه میکشن و با پا درمیونی فیلمنامه و رمانهایی که تو ذهنم هست همه میشینن و گوش جان میسپرن به غزلهایی که که بعد از اون جنگ و دعوا همه رو به آرامش دعوت میکنند.

هیچوقت اینجوری شدین؟ تا حالا برای یه نوشته یه بیت شعر یا یه دیالوگ که توی مغزتون تکون میخورده از خواب بیدار شدین که اون رو بنویسین بعد بخوابین؟ این زندگی منه!!!

گاهی میگم کاش 24 ساعت کش بیاد تا من بتونم هر چی تو ذهنم هست رو بنویسم، بلکه بتونم یه شب آروم بخوابم. مردم از بس با شخصیتهای داستانهام زندگی کردم. شدم شبیه مادری که سالهاست آبستنه اما نمیتونه بزاد. آبستن داستان و شعر و مقاله و فیلمنامه ام و نمیتونم بزام چون مجبورم برای امرار معاشم گزارش و خبر کپشن و توئیت و... بنویسم.

زندگی کاش یک روز برای من هم قشنگ بشی!!!


نوشتنشاهین کلانتریرماننویسندگی خلاقنویسنده
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید