محمدرضا زاهدی
محمدرضا زاهدی
خواندن ۲ دقیقه·۲ سال پیش

اسیران

چند روز پیش فیلمی را در صفحات مجازی دیدم که حاوی شعرخوانی آقای حامد عسکری در برنامه کتاب باز بود ؛ برنامه ای که بسیار دوستش داشتم و ای کاش دوباره رجعت کند و روح ما را جلا دهد.


ترانه ای که خود حامد عسکری ، برگرفته از داستان شکست عشقی رفیق فقیرش در برابر دختری غنی با چاشنی حوادث زندگی خودش نوشته بود و تفاوت های عیش فقیرانه و ثروتمندانه ، این تضاد بزرگ تاریخ را ، به چالش کشیده بود.


حدودا بالای ۲۰ بار این فیلم ۴ دقیقه ای را نگاه کرده ام و از آن سیر نشده ام. با آن خیالم به پرواز در می آید و ذهنم شروع میکند به پرسش درباره تمامی فاصله هایی که در تاریخ ایجاد شده است. چقدر بشر تا به امروز ، فاصله میان یک انسان با انسان دیگر ایجاد کرده است؟ چقدر جدایی و فخر فروشی بخاطر فاکتورهای مسخره ای چون ثروت بیشتر ، علم بالاتر ، قد بلند تر ، زور فزون تر ، مقام والاتر و غیره و غیره صورت گرفته است؟ چرا انسان فراموش میکند که از عدم آمده و زندگی قارون وار نیز ، نمی‌تواند در برابر هستی دوام آورد؟ مگر قرار نبود همه بشارت « وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ ... تَفْضِيلًا [سوره اﻹسراء : 70] » را پذیرا باشیم؟ خدا فرزندان آدم را بزرگ شمرده است. ما که باشیم که بخواهیم انسانی را حقیر شماریم؟ ما که باشیم که بخواهیم در برابر عالَم عظیم ، رجزخوانی کنیم؟


خواننده صدایش درآمده است. چه میگویی نویسنده؟ این حرفهای مفت چیست که میزنی؟ هر چیزی حساب و کتاب دارد. از قدیم گفته اند کبوتر با کبوتر باز با باز. نمیشود که همه در یک رده باشند. نمیشود که همه قدرتمند باشند. نمیشود که همه غنی باشند. نمیشود شاه با فقیر فالوده بخورد‌. نمیشود پسر کشاورز ، عاشق دختر شاه شود. عالَم با این تضادها و فاصله ها ، سالهاست که بشر را می‌چرخاند و سرگرم میکند‌.


نویسنده میگوید : واقعا نمیشود؟...

خداانسانعشقستون فقراتدنیا
دانشجوی رشته ادبیات عرب / معلم / قاری و حافظ قرآن
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید